وین ایران، هیجانی دیگر نقد بازی و فیلم

نقد بازی و فیلم

نقد بازی و فیلم های روز

نقد بازی و فیلم

احمد
نقد بازی و فیلم نقد بازی و فیلم های روز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

نقد فیلم گودزیلا (2014)

بررسی و نقد فیلم گودزیلا (2014)


کارگردان: Gareth Edwards

نویسنده: Max Borenstein

محصول: 2014، شرکت Legendary Pictures

 

123 دقیقه

نمره از سایت                        IMDB: 6.9

نمره از سایت  Rotten Tomatoes: 73%

هزینه و فروش (به ترتیب): حدود 160 و 520 میلیون دلار

جمله فیلم - از نگاه من-: "تعادل را از طبیعت نگیر"

نمره فیلم -از نظر من-: 17 از 20 

 

 خلاصه

سال 1999، دانشمندان در محلی که تشعشعات رادیواکتیو ساطع می کرده است به مورد عجیبی بر می خورند؛ چیزی شبیه تخم که بر لاشه ی فسیل شده ی موجود غول پیکر، همچنان تغذیه می شود. تشعشعات تغییر کرده و زمانی که محققین در ژاپن در حال بررسی این تغییرات همراه شده با زمین لرزه های متعدد و خفیف هستند، زمین لرزه ای شدید، تاسیسات هسته ای ژاپن را تخریب می کند و Joe Brody در این جریان، همسرش را که در حال بررسی تاسیسات است از دست می دهد..

15 سال بعد، پسر Joe (فورد) که به تازگی به امریکا و نزد همسر و فرزندش برگشته، مجبور می شود برای آزاد کردن پدرش که به مناطق ممنوعه ی ژاپن (که در آن حوادث 15 سال پیش رخ داده) رفته بوده، به ژاپن سفر کند. Joe پس از آزاد شدن همچنان معتقد است که نیرویی که باعث آن زلزله شده نیرویی برخواسته از طبیعت زمین نبوده است و ادعا می کند که در امواج رصد کرده ی خود، صدای خوانش یک موجود را ردیابی کرده بوده است...

 بررسی و نقد

واژه ی "گودزیلا" برای اولین بار در سال 1954، کمی بعد از حادثه ی اتمی هیروشیما و ناکازاکی، توسط ژاپنی ها ساخته شد. در فیلمی به این نام که در آن گودزیلا استعاره ای از سلاح های هسته ای بود؛ انسان بمب هسته ای را اختراع می کند و طبیعت با زایش این موجود هیولاوار به انتقام از انسان بر می خیزد. گودزیلا تمام خصوصیات یک بمب هسته ای را داشت و نامیرا بود؛ نماد یک کابوس برای ژاپنی ها.

از زمان بازسازی و دست به دست شدن این فیلم میان ژاپن و ایالات متحده با نقطه ی مشترک "بمب اتم" به عنوان نمادی از بروز شر توسط بشر، گودزیلا به نمادی از رابطه دو کشور و همچنین کشورها و ملیت های مختلف دنیا تبدیل شده است. 

امریکایی ها در سال 1956 از پروژه ی پرفروش ژاپنی ها محصول مشابهی ساختند که در سال های بعد توسط آن ها و ژاپنی ها در حدود 32 دنباله از این کار ساخته شد. شاید موفق ترین این آثار (26 دنباله ژاپنی و 5 نمونه امریکایی)، کارهای ژاپنی ها بوده باشد. در سال 2010، شرکت Legendary اعلام کرد که قصد دارد بازسازی آزادی از فیلم را اجرا کند که این فیلم امسال به نمایش درآمد.

شخصیت "گودزیلا" اما در خلال بازسازی ها و ادامه سازی های مختلف، بر اساس حال و هوای کشور ژاپن و رابطه اش با ایالات متحده متغیر بوده و از یک موجود متخاصم با انسان، رفته رفته به موجودی یاریگر تبدیل شده است؛ یاری که در ابتدا توسط انسان ها به عنوان دشمن تصور می شود. این موجود، با تغییراتش در طول دوران بازسازی ها، به نیروی عظیم و کنترل کننده ی شر یا  بازگرداننده ی بشر به نقطه ی تعادل و جبران کننده ی اشتباهات به ظاهر غیر قابل جبران او تبدیل شده است. شاید با مفهوم عصیان طبیعت در برابر انسان مغرور در فیلم های زیادی روبرو شده باشیم (و شاید مشهورترین این دسته فیلم ها، فیلم عظیم "تایتانیک" و ماجرای غرق شدنش باشد)، اما آنچه گودزیلا را متفاوت می کند، وجود نیروی کمکی برای جبران خطای بشر است.

در نگاهی عمیق تر، گودزیلا و MUTO (یا در دنباله های مشابه؛ گیدورا و ...) نماد نیروهای متضاد طبیعتند؛ نیروهایی که انسان در برابرشان قدرتی برای ارائه ندارد و با سلاح های ناکارآمدش تنها باید نظاره گر جنگ میان این دو؛ نیروهای خیر و شر، در میدان جبر خلقت باشد. اما نکته ی مهم و جالب فیلم اینجاست که آنچه به نیروی شر حیات می بخشد حاصل عمل انسان و برخواستن نیروی خیر، زاییده ی طبیعی نیروی شر است. شاید این نظر واقف بر فلسفه ی طبیعی بودن خیر در دنیا و غیرطبیعی بودن و از گردونه خارج شدن شر است. در فیلم، انسان با بروز شر و ایجاد تغییر در طبیعت (استفاده از انرژی هسته ای و دفع زباله های آن)، زمینه ساز بروز شر عظیم (زنده شدن MUTO ها که دنبال کننده و تغذیه کننده از انرژی هسته ای هستند) می شود.. اما طبیعت برای گریز از شر به وجود آمده راه های چاره ای نیز اندیشیده است..

 در بخش بازیگری، فیلم در حد قابل قبول است. Elizabeth Olsen در نقش Elle Brody (همسر فورد) شاید درخشان ترین کار (و در عین حال، خنثی ترین نقش ها!) را ارائه کرده باشد؛ هرچند شاید همین تکرار یک زندگی در جایگاه پدر و پسر، خود نکته ی جالبی باشد؛ پدر (با بازی ای عینا مشابه Breaking Bad از Bryan Cranston) در اوایل فیلم و بر اثر یک غفلت، همسرش (با بازی کوتاه Juliette Binoche) را از دست می دهد و پسر که به قول خودش توانسته از زیر بار زندگی گذشته رها شود، حالا در نقشی مشابه باید از همسر و فرزندش مراقبت کند. نقش های خنثی و صامت اما در فیلم کم نیستند؛ شاید مهمترین این نقش های بی اهمیت شده را بتوان نقش همواره مبهوت دکتر Ishiro Serizawa با بازی Ken Watanabe دانست. هرچند شاید تلاش او برای جلوگیری از حمله به این سه موجود (به عنوان نمادهای طبیعت) و اشاره ی او به ساعت به جا مانده از پدرش از زمان جنگ جهانی دوم و طعنه ی ناگفته به خرابی هایی که امریکا با تصمیم برای فرو انداختن بمب اتم بر سر ژاپنی ها گرفت، بهترین اثر حضور او در فیلم باشد.

 آنچه توسط برخی از منتقدان درباره ی برداشته شدن تمرکز فیلم از حول شخصیت "گودزیلا" عنوان شده واقعیت دارد؛ در اینجا دیگر این انسان ها هستند که محور اصلی فیلم هستند و گودزیلا انگار در پس پرده می جنگد و چندان تصویر و تاثیر واضحی از او در فیلم نمی بینیم.. شاید تنها ابهت و سنگینی اوست که بر لحظات زیادی از فیلم سایه افکنده و همین کمتر دیده شدن او در اغلب لحظات، به بزرگ کردن جایگاه او در چشم بیننده به مثابه جایگاه خدا انجامیده باشد.. این مساله برای من نماد جالبی ست؛ نگاه کنید که Ford با آتش زدن تخم MUTO ها (نماد فراگیری شر) باعث تغییر جریان جدال نیروی خیر و شر می شود و با وجود کوچکی خود در برابر آن دو نیروی بزرگ تر، جرقه ی تغییر را شعله ور می کند و سبب ایجاد تغییر در موازنه ی نیروهای مهار ناپذیر اطراف خود می شود؛ نمایشی از نیروی اختیار انسان در برابر جبر به ظاهر کنترل ناپذیر اطرافش. شاید همزمانی لحظه ی سقوط گودزیلا و Ford بر زمین پس از شکست دادن MUTO ها، خود نمادی از نیروی خیری باشد که درون او جاری ست..

گودزیلای 2014، بر خلاف نمونه 1998 امریکایی خود فیلمی موفق از کار در آمده و با وجود کم گفت و گو بودنش، جلوه های ویژه، موسیقی و فیلمبرداری بسیار خوبی دارد، فروش خوبی داشته و منتقدان و تماشاگران عام را راضی کرده است. حرف های فیلم گرچه تکراری اند (از لزوم گوش سپردن به تجربه ی بزرگ تر ها و انسان دوستی تا ناتوانی انسان با وجود همه ی پیشرفت هایش در برابر نیروهایی جدید و برخواسته از طبیعیت و وجود نظم در دنیا در برقراری تعادل)، اما از آن تلنگرهای کهنگی ناپذیرند که برای انسان مغرور فراموشکار هر از گاهی لازمند..

  

پی نوشت

موفقیت تجاری فیلم در سال جاری سبب شده که این شرکت با ادامه دادن فیلم تا رسیدن به یک سه گانه موافقت کند و ظاهرا قرار است قسمت بعدی فیلم در سال 2018 اکران شود.


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:30 | نویسنده : احمد |

نقد فیلم نوح (Noah)، محصول 2014

بررسی و نقد فیلم Noah (نوح)

 فیلم نوح

کارگردان: Darren Aronofsky

نویسنده گان: Darren Aronofsky و Ari Handel

محصول: Regency Enterprises و Protozoa Pictures- سال 2014 (نمایش)- ایالات متحده امریکا-138 دقیقه

بودجه: 125 میلیون دلار- فروش: حدود 360 میلیون دلار

جمله ی فیلم –از نگاه من-: "در گیر و دار انقراض یا باقی ماندن نسل بشر خطارکار"

نمره فیلم در IMDB (نظر بینندگان، تا 7.2014): 6.2/10

نمره فیلم در سایت Rotten tomatoes (نظر منتقدان): 77%

نمره ی فیلم-از نظر من-: 18 از 20

خلاصه

نوح (ع) خواب می بیند که مردم در آب غرق شده اند. او در می یابد که خداوند تصمیم بر هلاکت بشر گرفته است. به نزد پدربزرگش متوشلاح می رود و متوجه می شود که بایستی کشتی بزرگی بسازد و نمونه ای از حیوانات زمین را نیز از این مهلکه نجات دهد...

 

بررسی و نقد

فیلم عظیم Noah از چند جنبه قابل بررسی ست؛ - جنبه ی داستانی (بخش درام)، - بخش هیجانی و اکشن و - جنبه ی محتوایی.

از جنبه ی داستانی، فیلم دارای نقاط قوت و ضعف است؛ توصیف شخصیت نوح پیامبر در خلال رویکردهای او (گفت و گو ها و اعمال) به خوبی انجام گرفته است؛ او شخصیتی خودساخته و پرهیزکار (در نهی کندن گل ها توسط پسرش به سبب بیهوده بودن این عمل و یا کشتن حیوان برای گرفتن نیروهای عجیب)، راسخ در ایمان و وقف شده در خداوند دارد (با عمل طبق دستور او در ساخت کشتی و حتی تصمیم بر قربانی کردن نوه هایش در برابر فرمان خالق) و ایستادگی اش در برابر خواست ناحق مردم، بی حد است. به جز این، او در رزم نیز ورزیده است و از خانواده اش در برابر دشمنان محافظت می کند (دقت کنید که چند بار با قرار گرفتن در برابر دشمنان از فرزندانش می خواهد تا مراقب مادرشان باشند). ظاهراً او واجد شرایط ایجاد یک قهرمان در داستانی درام است. اما آیا می توانیم او را  قهرمانی تیپیک بدانیم؟ خیر! او گرچه واجد شرایط یاد شده است اما در عین حال نه در میان خانواده اش محبوبیت چندانی دارد و نه در میان سایر مردمان حاضر در فیلمنامه (و البته این مردمان، تنها زامبی مانندهایی هستند برای ورود به کشتی و به پایین کشیدن نوح!). گرچه در اغلب فیلم های درام، قهرمان ها به عرف رایج در ابتدای فیلمنامه تنها هستند، اما پایان بندی فیلم به هر حال، با ادامه ی مقاومت تحسین برانگیز قهرمان بر سر مواضع به حق و قابل همذات پنداری، نوعی حس به شکوه و افتخار یا حداقل رضایت درون رسیدن این قهرمان را فراهم می کند و بدین ترتیب باز هم این شخصیت اوست که در داستان برجسته می شود. اما Noah کار دیگری می کند؛ نوح هرچه از زمان فیلم می گذرد، از یک قهرمان راسخ با ایمان تبدیل شده به یقین و کم اشتباه، به پیرمردی لجوج و متزلزل تبدیل می شود که اصرارش بر کارهایی که انجام می دهد تنها بر اساس جهلش از دانش قطعی و نه علم (حتی متافیزیکی) است.. که در انتها که در مستی و سرگردانی خود آشفته است، این دختر خوانده ی اوست که باید دلیل کارهایش را به او متذکر شود و او را از سرگشتگی نجات دهد.. چنین شخصیتی، هر چند به سبب حفره های روانی و داشتن نقطه ضعف های یک انسان نسبتا معمولی باورپذیرتر است اما نمی تواند قهرمان یک فیلم درام باشد؛ مجموعه ی ثبت شده برای او در زمان فیلم، تماشاگر را به حسی از شکوه و احترام در برابر این شخصیت نمی رساند.

نامح (Naameh)؛ همسر نوح (با بازی خوب Jennifer Connelly که پس از گذشت حدود 12 سال از زمان فیلم A beautiful Mind دوباره در برابر Russell Crowe قرار گرفته) سیمای زنی در قواره ی نوح است؛ زنی با پتانسیل قهرمانی.. او عاشق خانواده است و برای بقای این عنصر اصلی اجتماع حاضر است هرکاری بکند. او زنی احساساتی و در عین حال مصمم است که باید در برابر تصمیمات گاه عجیب همسرش طاقت بیاورد یا به ندرت اعتراض کند. با وجود زمان 138 دقیقه ای فیلم (که البته مقداری از آن هم به تیتراژ می گذرد)، فیلم در باز کردن ابعاد شخصیت فرزندان نوح، به خصوص فرزند بزرگ آنان؛ Shem (یا "سام"، با بازی Douglas Booth)، Ila (یا "ایلا" با بازی Emma Watson) و کوچک ترین فرزند نوح؛ Japeth (یا یافث) تقریبا هیچ گشایشی ندارد.. البته شاید این مساله با توجه به حجم محتوای بالقوه ی فیلم و با در نظر گرفتن اینکه حتی موضوع جاری شدن سیل و پرداختن به کشتی نوح هم برای طولانی نشدن بیش از حد فیلم (یا به دلیل ضعف کارگردان و مسئول جلوه های ویژه ی فیلم از نمایش صحنه هایی چنین عظیم..) تا حد زیادی دچار تعدیل شده، چندان عجیب به نظر نرسد. می توان گفت به شخصیت های اصلی و تاثیرگذار در فیلم اشاره ی مناسبی شده است؛ خود نوح، همسرش، پسر او؛ Ham (یا "حام" با بازی Logan Lerman) و به طور مختصرتر، Tubal-cain؛ نواده ی قابیل (Cain) (Badman قصه) که عناصر اصلی داستان هستند، نسبتا به خوبی معرفی و پرداخته شده اند و در این راستا همکاری آرنوفسکی کارگردان در نوشتن فیلمنامه با هم اتاقی قدیمی اش در هاروارد؛ Ari Handel که دارای مدرک PhD در رشته ی Neurobiology (عصب شناسی زیستی) نیز هست، بی تاثیر نبوده است. داستان با آن برش به گذشته ها (Flashbacks) در خواب نوح به آدم و حوا و داستان هابیل و قابیل از شروع خوبی برخوردار است و پیام اصلی داستان (پیرنگ) را در قالب همین تراژدی به خوبی بیان می کند و البته در طول فیلم نیز ضرباهنگ نسبتا به شکل مناسبی حفظ می شود.. هرچند احساس می کنیم با وجود زمانی بیش از دو ساعت، فیلم از سراسیمگی برای بیان مساله و نتیجه گیری (پایان بندی) رنج می برد. در بخش ساخت کشتی یا استفاده از حضور پدربزرگ نوح به نظر می رسد کارگردان از فیلم ها یا سریال های مشابه، به خصوص Lost نیز استفاده کرده است.

 در بخش هیجانی و اکشن، فیلم سخن زیادی برای گفتن ندارد. اغلب موارد ارائه شده و موفق در فیلم (نظیر فرشتگان نگهبان یا watchers)، بر گرفته از فیلم های مشابهند (فیلم جدید هابیت را ببینید) و در بخش نمایش حیوانات داخل کشتی و خود کشتی نیز یا آنقدر به سرعت از قضایا گذشته می شود (کل زمان طوفان و سپری شدن آن در حدود 5 تا 10 دقیقه خلاصه شده که آن هم در تاریکی نسبتا مطلق شب می گذرد!) و یا جلوه های فیلم در قیاس با آثار همزمان و همسطح خود ضعیف است (به دو کبوتر در حال پرواز دقت کنید). نمایش نبرد انسان ها با فرشتگان مراقب نیز با وجود اینکه نسبتا خوب از کار در آمده، اما به دلیل ناهماهنگی نسبی در متن کار (بخش درام و تاریخی)، از کلیت اثر بیرون می زند و شاید تنها به صورت یک کلیپ بی ربط جداگانه قابل دفاع باشد. موسیقی فیلم قابل قبول است و صحنه های حماسی را به خوبی جان می بخشد و فیلمبرداری فیلم نیز قادر است تا زیبایی های مورد نظر را، هر چند در حد بضاعت کارگردانی و محدودیت های ایجاد شده با فیلمنامه، نمایش دهد.

 

در بخش تاریخی و مذهبی و مطابقت داستان ارائه شده با نسخه ی اصلی اما نکات فراوانی وجود دارد. بیان این نکته در ابتدا ضروری است که فیلمسازان سینما هیچگاه خود را در قبال بیان صرف وقایع مکتوب تاریخی یا ادبی متعهد ندیده اند. نگاهی به فیلم های مهم دسته ی زندگی نامه (Biography) و بیان تفاوت های نسخه ی ارائه شده در فیلم ها با مرجع مورد نظر در منابع مختلف، شاهد این مدعاست. گرچه، بوده اند فیلم هایی که با وفاداری به متن، توانسته اند محصولاتی را به بازار ارائه کنند اما در اکثر موارد، این انحراف از متن اصلی (خواه زندگی یک فرد یا برداشت از متن یک کتاب) مشاهده می شود. دلیل اصلی این مساله نیز به تفاوت زمینه ی اجرای زندگی واقعی یا متن یک کتاب و پرده ی تماشا شونده ی فیلم باز می گردد..  در عین حال پیاده کردن تصورات ذهنی خواننده ی یک کتاب یا داستان که با انواع و اقسام تخیلات شخصی همراه شده، در قالب تصویری تصورات ذهنی کارگردان به عنوان شخصی دیگر، در اغلب موارد باعث تضارب اندیشه و تخیلات و در هم شکسته شدن ذهنیت اولیه یا فروکاسته شدن ارزش تصویر فیلم به دلیل غلبه ی تصورات ذهنی خواننده بر سازنده ی فیلم می شود (علت عدم موفقیت تبدیل کردن بسیاری از رمان های پرفروش، بازی های کامپیوتری و یا حتی بازسازی فیلم های قدیمی همین مساله است). بنابراین، فیلم Noah نیز به دلیل پیشینه ی ذهنی بیننده از داستان اولیه، به طور بالقوه فارغ از این مسائل نخواهد بود و بالطبع موضع گیری های بیشتری از این زمینه (به خصوص از نگاه افراد مذهبی) در مقابل آن خواهد شد (که در واقع نیز چنین شده است).

 Darren Aronofsky برای تعریف نوع ایمانش فیلم The fountain را معرفی می کند که خود نویسندگی و کارگردانیش را بر عهده داشته است. در این فیلم، با نوعی از ایمان به وجود مرگ و مواجهه با آن روبرو هستیم. آرنوفسکی در بیان اینکه چه چیزی انسان را موجودی ویژه ای می کند، "مرگ" را لایق چنین ویژگی می داند؛ زیرا مرگ است که فاصله ی بین خالق و مخلوق را پر می کند. در فیلم The fountain نیز اشاره ای به موضوع آدم و حوا و انجیل شده است و گویا این موضوع ازلی از علایق ذهنی آرنوفسکی باشد.

باید دقت کرد که نحوه ی ارائه ی داستان نوح (ع) در کتب مذهبی (چه تورات، چه انجیل و چه قرآن) بسیار خلاصه تر از آنی ست که آرنوفسکی با جزئیات نسبی ارائه می کند.. بنابراین قسمتی از این ماجرا، به دلیل عدم وجود تمام قسمت ها و زوایای تاریخی، تبعاً زاده ی ذهن نویسنده خواهد بود. با این حال مساله اینجاست که این خلاء های داستانی از دید یک فرد مذهبی آشنا با کارکردها یا عادات دین نوشته شده یا فردی با دغدغه های ذهنی خود در رابطه با انسانیت و زندگی..

در بررسی فیلم از جنبه ی محتوایی، سه مساله مورد توجه است: 1- نحوه ی معرفی پیامبر 2- وقایع تاریخی و 3- بار اخلاقی و پایان بندی

1- نحوه ی معرفی پیامبر: تلاش آرنوفسکی در برقراری تعادلی میان خداباوران و خداناباوران (که امروزه کم هم نیستند) بوده است. نتیجه ی این تلاش از یک سو باعث خلق شخصیتی با امکان همذات پنداری بالا شده و از سویی دیگر واکنش های زیادی را از جانب افراد مذهبی برانگیخته است. نوح (ع) در فیلم، انسانی به دور از اسراف است.. او برای زندگی و زندگان ارزش زیادی قایل است و تجاوز کنندگان به این حریم را مجازات می کند. در عین حال او حامی انسانیت است و در عین حال حاضر است برای بازگشت این مفهوم به زمین، کل جامعه را به دستور خدا از وجود انسان های حاضر پاک کند.. دو مفهوم ظاهرا متضاد اما همراستا در باطن معنی خود.. "مرگی برای حیات" و به قول خودش؛ "آغازی نو" به جای "پایانی بر همه چیز". واژه ی خدا (God) از زبان این پیامبر هیچگاه در طول فیلم شنیده نمی شود؛ او یا واژه ی خالق (Creator) را به کار می برد و یا بدون ابراز واژه ای خاص، تنها سر به آسمان بر میدارد و طلب پاسخ می کند. این مساله، با وجود اینکه در تضاد با نظر تکامل گرایان (Evolutionists) مخالف وجود خالق برای پیدایش جهان و اغلب بی خدایان (Atheists) دنیاست اما با معرفی اینچنینی از خدا، نشان می دهد چندان هم قصد درگیر شدن با افکار این گروه ها را ندارد و سعی می کند در مسیر محتاطانه ای گام بردارد. از دیگر مسایل مرتبط با پیامبر، نحوه ی ارتباط او با خداوند است. از دیدگاه مسلمانان، نوح (ع) پیامبری اولولعزم است؛ دارای شریعتی مخصوص به خود که در شمار چند پیامبر معدود قرار می گیرد. بنابراین از نگاه یک فرد مذهبی، نحوه ی ارتباطش با خداوند، بایستی وسیع بوده باشد. اما آنچه در فیلم از این ارتباط به نمایش در میاید هیچ تشابهی به این نگاه ندارد؛ نوح گاه در خواب و وهم –آن هم ناقص- و گاه به کمک دارویی ظاهرا روان گردان، -که پدربزرگش به او می دهد تا از نادانی تعبیر خواب برهد- آینده و تصمیم خداوند را مشاهده می کند.. که ارتباطی خود انگیخته و با واسطه ی دارو، به جای ارتباطی بی واسطه.. در واقع انسان به موجودر رها شده از سوی خداوند می ماند که برای برقراری ارتباطی دوباره با خالق، مجبور است به انواع اقدامات عجیب دست بزند و تازه دریافتش از این ارتباط هم در حد کافی و اقناع کننده نباشد. این بخش شاید عظیم ترین ضربه ای ست که آرنوفسکی و همکارش بر پیکر یک پیامبر وارد کرده اند؛ زیرا اگر منبع اقداماتی آنچنان عظیم (مهمترینش؛ عدم رحم در قبال کشته شدن تقریبا تمام مردم زمین و یا تصمیم برای کشتن نوه های دختر)، چنین شبه توهماتی مشابه توهمات به وجود آمده ی امروزی با روان گردان هایی مانند LSD باشد، به راستی طومار ادیان باید پیچیده شود.. کم نیستند کسانی که هنوز هم آیات وارد شده بر پیامبران را القای حالاتی از احساسی همراه با توهم حضور موجودی برتر –و نه ناشی از حقیقتی موجود به نام خدا بر قلب انسان- می دانند (کتاب آیات شیطانی شاید نمونه ای بر این منظر باشد). آرنوفسکی در این قسمت در دامی گرفتار شده که در نهایت، بازی را به سمت پیروزی خداناباوران پیش برده است. باید دانست که علیرغم ظاهر زیبای اعتدال در هر موضوع، برخی معانی قابل میانه روی نیست و موضوع وحی نیز چنین است. در ادامه نیز می بینیم که نوح به دلیل عدم دریافت پاسخی روشن از سوی خداوند، به سمت کشتن نوه های خود گام بر می دارد و در انتها نیز این خداوند نیست که او را از انجام این کار باز می دارد، بلکه ندای عشق درونی خود اوست که مانع کشتاری دیگر می شود.. دقت کنید که موضوع کشتن فرزندان، با تمام آزارنده بودنش برای بیننده و غیر واقعی بودنش در داستان حاضر، به نوعی ریشه در واقعیت نیز دارد؛ پسر دیگر نوح که در داستان قرآنی حضور دارد، به دلیل عدم پیروی از دستور پدر در سیلاب غرق می شود اما در آن داستان، صحبت از قتل دو نوزاد کاملا معصوم در میان نیست. همچنین در داستان ابراهیم (ع) که با ماجرای دستور خداوند مبنی بر قربانی کردن فرزند روبرو هستیم، این خود خداوند است که در نهایت ابراهیم را از کشتن فرزند منع می کند تا آزمایش میزان اطاعت او را پایان یافته نشان دهد و این مساله نیز تفاوت مبنایی بزرگی در مبنای دینی و نحوه ی به نمایش در آمدن موضوع در این فیلم دارد. در واقع آرنوفسکی می خواهد نقش نیروی عقل را در مدل امروزی آن در جامعه ای بدون پیامبر یادآور شود و به نوعی موضوعی امروزی را در قالب متنی کهن ارائه کند اما غافل از اینکه جای ارائه ی این مطلب، چنین نقطه ی حساسی در قالب زمان حضور پیامبر نیست! در ادامه اما آرنوفسکی به دام های بیشتری با نمایش مستی نوح پس از فروکش کردن آب ها، دوریش از خانواده و حتی لخت رها شدنش در کنار ساحل (که البته این مسایل ظاهرا در تورات نیز نقل شده اند!)، قصد در نمایش انسانی معمولی با تمام مشکلات و نواقص انسان امروزی دارد.

2- وقایع تاریخی:

در ادیان ابراهیمی، نوح (ع) دهمین پیامبر مستمر پس از آدم (ع) و اولین پیامبر اولولعزم از دیدگاه اسلام است که پس از آدم، Seth، Enosh، Kenan، Mahalalel، Jared، Enoch، Methuselah و Lamech به پیامبری رسیده است. داستان کشتی نوح در تورات عبری (فصل 6 تا 9 کتاب آفرینش)، انجیل و همچنین سوره های "هود" و "نوح"  قرآن (البته سخن از نوح در سوره های دیگر قرآن نیز آمده) نقل شده است.

طبق نقل قول تورات؛ "هنگامی که خداوند از فساد فرزندان آدم به خشم آمد، تصمیم به نابودی آن ها گرفت و با طوفانی چهل روزه آنان را غرق نمود، به جز نوح که پرهیزکار بود و مورد عفو خدا قرار گرفت و خداوند به او امر نمود تا کشتی بزرگی بسازد و خود، همسر و فرزندان و همسرانشان به همراه یک جفت از هر حیوان را بر آن سوار کند. در تورات آمده که پس از طوفان، نوح تاکستان بزرگی ایجاد کرد و شراب نوشید. حام، فرزند نوح، برهنگی او را دید و این اتفاق را برای برادران خود بازگو کرد و در نتیجه نوح او را نفرین نمود (نفرین حام) و زمین را به سام سپرد. نوح در 950 سالگی درگذشت." این نفرین شدن حام (که در برخی منابع نفرین شدن پسر او؛ کنعان دانسته شده) مورد تایید همه ی مورخین و مذهبیون نمی باشد و برخی نیز حام را فردی پارسا می دانند. سام اما در تمام کتب آسمانی به نیکی یاد شده و ابراهیم (ع) نیز از نسل او به حساب می آید. برخی از علمای یهود اعتقاد دارند که نوح تنها به نسبت مردمان زمان خود انسانی درستکار بوده و برخلاف حضرت ابراهیم که برای قوم خود قبل از نفرین دعا کرده، چنین نکرده است. اما برخی از آنان نیز معتقدند اینکه نوح حدود 120 سال برای ساخت کشتی وقت گذاشته، نشان از تلاش نوح برای مهلت دادن به گناهکاران بوده است.

در انجیل پیتر، از نوح به عنوان پیامبری درستکار یاد شده است و در نوشته های قرون بعد، کشتی نوح به کلیسا تشبیه شده؛ عاملی که مردم را به رستگاری دنیا می رساند (تعبیری شیعی در مورد کشتی نجات بودن حسین (ع) نیز وجود دارد). همچنین از سه پسر نوح به عنوان پدران سه قاره ی فعلی یاد می کنند: سام: آسیا، حام؛ آفریقا و یافث؛ اروپا. جالب اینجاست که از آنجا که برخی نفرین حام را مربوط به سیاه شدن پوست نسل او و همچنین خدمتکار شدن نسل او برای نسل سام دانسته اند، این نفرین تا مدت ها به عنوان دلیلی برای توجیه برده داری سیاهپوستان افریقایی برشمرده می شده است!

نکته ای که در اینجا در مورد تفاوت متن تورات با فیلم به نظر می رسد این است که در تورات، به همسران پسران نوح هم اشاره شده است در حالی که در فیلم می بینیم نوح، پسران دوم و سومش را از همسرگزینی نهی می کرده است و این مطلب هم در مفهوم زمینه ای فیلم جایگاه ویژه ای دارد (یکی از نقاط کلیدی فیلم، خودخواهی نوح در نجات حام و رها کردن دختر مورد علاقه ی او در چنگ مردمان است که از او چهره ای خودخواه و متحجر می سازد). نوح احساس می کند که خداوند می خواهد به سبب ظلم بشر، زمین را از وجود انسان به کلی پاک کند و خلقتی نو بنا سازد و بنابراین با هرگونه ادامه ی نسل بشر مخالف است (هرچند در انتها نظر خود را تغییر می دهد). با توجه به اینکه به نظر می رسد نسخه ی مرجع برای تهیه ی فیلم همین نسخه ی توراتی باشد، نحوه ی ابراز دلیل مستی نوح و برهنه یافته شدنش (که به شکل بسیار خلاصه ای نیز نمایش داده می شود) جالب توجه است؛ نوح پس از درگیری های شدید با اعضای خانواده و مشاهده ی خیانت پسرش حام در راه دادن دشمن اصلیش به کشتی (و نه برهنه دیده شدنش)، پس از رسیدن به ساحل از آن ها دوری می کند و به مانند یک انسان معمولی، برای کاستن آلام، مستی در پیش می گیرد..

در منابع اسلامی اما داستانی نسبتا مشابه در این زمینه نقل می شود؛  قوم نوح بت پرست بوده و او را می آزرده اند. نوح 950 سال قومش را به سمت توحید می خواند اما جز عده ی کمی به او ایمان نمی آورند. سرانجام او آن ها را نفرین می کند و خداوند با استجابت دعای او، به او می گوید تا کشتی بزرگی بسازد... در هنگام نزول عذاب، نوح با پیروان خود و یک جفت از هر حیوان بر کشتی سوار می شوند... طبق روایات پس از فروکش کردن آب، کشتی نوح بر کوه جودی قرار می گیرد. عمر نوح نیز متفاوت ذکر شده است. (طبق روایات قبر وی نیز در نجف و در کنار قبر علی بن ابی طالب (ع) قرار دارد). در روایات اسلامی علت نفرین شدن حام (به همراه یافث) را کنار رفتن روانداز نوح در هنگام خواب و خندیدن حام و یافث عنوان می کنند که بدین طریق، نوح، سام را وارث خود قرار می دهد. در قرآن نامی از سه پسر نوح برده نمی شود اما به پسری دیگر اشاره می شود که با این سه پسر متفاوت است و عده ای نام او را کنعان می دانند که با نافرمانی پدرش، به کشتی سوار نمی شود و در طوفان هلاک می گردد. همچنین در قرآن همسر نوح به عنوان زنی خیانتکار نام برده شده که در فیلم چنین به نظر نمی رسد (به موردی مشابه این مورد اگر اشاره کنم، فیلمی ست با حضور همین دو بازیگر اصلی در فیلم A beautiful mind (یک ذهن زیبا) که در فیلم، همسر john nash در صحنه ای اساسی و در نقطه ی بحرانی فیلم در کنار او می ماند و باعث موفقیت های بعدی او می شود، در حالی که در واقعیت می خوانیم که همسر Nash پس از مشاهده ی وضعیت خطرناک او، وی را ترک می کند!). تغییراتی اینچنینی برای ایجاد تعادل بار دراماتیک فیلم و عدم انحراف از موضوع مورد نظر نویسنده، در بسیاری موارد انجام می شود. از دیدگاه من، تغییر واقعیت به نفع رویا (که فیلم، دریچه ای به نمایش رویاهای بشر است)، امکان برداشت صحیح از وقایع را می گیرد.. هر چند از نگاهی دیگر، سیطره ی رویا و زیبایی ایده آل گرایی را در گستره ی زندگی انسان وسیع تر می کند.. اما به هر حال.. این دیگر واقعیت نیست و گاه نباید به جای آن به بیننده عرضه شود که این مساله اهمیت خود را در مسایل حساس تری چون موارد مذهبی (به دلیل هدفمندتر بودن خداوند در هر عمل و حادثه از ذهن انسان) بیشتر نشان می دهد.

از تفاوت های مهم فیلم با روایات کتب آسمانی می توان به وجود ایلا (فردی ساخته ی ذهن نویسنده) و بالطبع فرزندان او، عدم وجود پیروان نوح در کشتی (در کتب آسمانی به وجود آن ها اشاره شده)، نبود همسران حام و یافث، حضور متوشلاح (پدربزرگ نوح که در برخی منابع عمر او را نیز بسیار طولانی دانسته اند) در زمان بروز طوفان (که کاملا به دلایل دراماتیک به داستان اضافه شده)، ورود  Tubal-cain به کشتی نوح و همچنین وجود فرشتگان نگهبان (که برای حفاظت از نسل آدم و با سرپیچی از خداوند به زمین آمده و به شکل غول های سنگی نمایان شده اند) اشاره نمود. وجود ایلا در فیلم، مایه ی ایجاد تعلیق در پیرنگ آن است؛ فردی نازا که با درخواست مادر ناتنی اش از پدربزرگ نوح، زایا می شود و نسل بشر را از انقراض رهایی می بخشد.. حادثه ی به وجود آمده می تواند بیننده را به این نتیجه برساند که وجود نسل فعلی بشر، نتیجه ی درخواست مخفیانه ی همسر نوح است.. شاید، خوردن میوه ی ممنوعه ای دیگر!.. به واقع، آرنوفسکی هر چه را توانسته از واقعیت ماجرا زده یا تغییر داده تا داستان دلخواه خود را بگوید؛ یک خودخواهی تمام عیار!

نحوه ی نمایش کشتی ساخته شده، با توجه به زمان تاریخی ساخت آن مناسب به نظر می رسد و گرچه چندان به جزییات ساخت آن اشاره نمی شود اما در مجموع ظاهر به کار گرفته شده برای آن با تخیلات ما درباره ی زمان حضرت نوح نسبتا همسان است. حضور فرشتگان نگهبان در ساخت این کشتی، چکیدن قطره ی آب از آسمان و روییدن یکباره ی یم گل و همچنین کاشتن دانه ای از بهشت و خارج شدن چشمه ای جوشان از زمین که به دور دست ها می رود و رویش سریع جنگلی در اطراف محل مورد نظر برای ساخت کشتی برای محافظت آن از اطراف، همگی ناظر بر وجه معجزه گونه ی مورد نظر نویسنده برای مرتبط کردن آن با پیامبر خداست. با این حال نکته ی جالب اینجاست که اطرافیان نوح هم از مشاهده ی این معجزات چندان تعجب نمی کنند!


نکته ی جالب دیگر در موقع روایت نوح از داستان آدم و حوا برای خانواده اش مشاهده می شود؛ دیگر این نوح نیست که داستان تعریف می کند، نویسنده ی فیلم است که برای بینندگان تصاویری از سیر خلقت جهان از تئوری Big bang، سیر انبساط جهان و تاریخ جنگ های بشر (از قابیل و هابیل گرفته تا جنگ های صلیبی) را نمایش می دهد. هر چند این کار در جهت هدف اصلی فیلم طراحی شده اما از اثرگذاری ماجرای واقع شده در فیلم تاریخی می کاهد و بیننده را از جریان اصلی فیلم خارج و به دنبال هدف اصلی نویسنده می کشد.


3- بار اخلاقی و پایان بندی:

انسان های معرفی شده در فیلم نوح، بیشتر به خون آشام می مانند تا انسان! تصویری که آرنوفسکی از آنان نمایش می دهد همراه با زمینه ای سیاه و آمیخته با شبی دائمی ست. آن ها در موقع کمبود غذا، انسان های اطرافشان را نیز می درند.. ظاهرا چنین تصویری از مردم زمان نوح که آزارنده ی او نیز بوده اند با اغراق همراه است.. در چنین زمانه ای که کارگردان تلاش دارد تا شباهت های آن به عصر حاضر (و بلکه کل دوران تاریخ حضور این موجود دو پا بر عرصه ی زمین) را به تصویر کشد، Noah پر از نصایح اخلاقی ست. به قول یکی از منتقدین، با دیدن این فیلم می توان خلاصه ی یک کتاب آسمانی را عملا مشاهده کرد. شعارهای ارائه شده در فیلم، گرچه ساده و به قول معروف رو هستند، در راستای تعلیمات اصیل دین و طبق اصول کتب آسمانی طراحی شده اند. در کنار این، نمایش عروج دوباره ی فرشتگان به آسمان و طلب بخشش از سوی خالق، نمایش دقیقی از وضعیت روح انسان گرفتار در قفس تن است. این مساله از یک طرف نقطه قوت فیلم در بازبیان تعلیمات الهی در شکل اصیل خود و از طرف دیگر، برای کسانی که به دنبال جملات پیچیده ی فلسفی برای بیان اخلاقیات هستند، مایوس کننده است. به شخصه و با توجه به سایر تمهیدات کارگردان در تغییر جنبه های مختلف فیلم، اتخاذ چنین رویکرد فیلمنامه نگاری وابسته به متنی از سوی آرنوفسکی برایم بسیار عجیب (و البته خوشایند) بود. شعارهای حفاظت از محیط زیست نیز در فیلم پر رنگ به نظر می رسد؛ نوح در نهی چیده شدن بیهوده ی یک گل تعلیم می دهد و انسان ها را به خاطر نابودی زمین ملامت می کند و مستحق نابودی می بیند.

در عین حال، ذکر دوباره ی این نکته لازم است که نوح از ابتدای حادثه ی سیلاب و سوار شدن بر کشتی، حداقل در ظاهر، به انسان دیگری تبدیل می شود؛ یک متحجر که عقلش را در مرتبه ی دوم تصمیم گیری قرار می دهد و سرنوشت خود، خانواده و اطرافیانشان (مثل رها کردن Na’el؛ دختری ظاهرا معصوم که حام به عنوان همسر انتخاب می کند) را به دست افکاری شبه متوهمانه (و ظاهرا در راستای عمل به دستور خالق) می دهد.. این نکته ی واضح و اتفاقات پس از آن (که در آن، تنها عمل نهایی نوح بر اساس عشق درونش ارزشمند و اخلاقی تلقی می شود)، از ارزش جایگاه او و حتی دستور خداوند در چشم بیننده ی عام می کاهد و او را از مقام یک قهرمان (حتی اگر به عنوان پیامبر مقبول بیننده نبوده باشد)، به جایگاهی دون می کشد که با جایگاه اولیه تناسبی ندارد.. هر چند، شاید با توجه به پیش نمایش ظلم و سیاهی بشر، عده ای نیز این رفتار غیرعادی نوح را ناگزیر دیده باشند.

و اما پایان بندی..

به دو دختر متولد شده در انتهای فیلم که نگاه کنیم، اولین سوال این است که چگونه نسل بشر از این دو دختر ادامه پیدا خواهد کرد؟ شاید پاسخ منحرفین به سمت گسترش همجنس گرایی برود اما تمهید اندیشیده شده توسط آرنوفسکی جالب است: ایلا را فرزند خوانده ی نوح معرفی می کند (دقت کنید این بچه در سن شیرخوارگی هم پیدا نمی شود تا حتی از دید مسلمانان هم محرم رضاعی به حساب نیاید) و از طرفی دو پسر (حام و یافث) را برای ادامه ی نسل مردمان باقی می گذارد تا ازدواج بین این ها از نگاه مذهبی نیز ممکن باشد. در واقع این دو دختر، نسخه ی جازده ی همسران پسران نوح هستند که طبق کتب آسمانی وارد کشتی می شوند و آرنوفسکی در اینجا نیز پیچشی به ماجرا وارد کرده تا پیرنگ اصلی قصه ی خود که همان "در گیر و دار انقراض یا باقی ماندن نسل خطارکار بشر" بودن است را نمایش دهد..

فیلم نوح، فیلم متوسطی ست؛ نه آنچنان (به سبب کاستی هایش) احساسات و عواطف را بر می انگیزاند و نه هیجانی تکان دهنده را در بخش اکشن به بیننده تزریق می کند.. با این حال به نظر می رسد می توانیم فیلم را تلاشی شایسته ی احترام در جهت یادآوری اهمیت "اخلاق"، آن هم تنها از منظر انسانی آن بدانیم.

در حاشیه:

- فیلم با فروش آغازین خوبی همراه بوده است و اولین فیلم آرنوفسکی و راسل کرو است که از نظر فروش در هفته اول، در رتبه 1 قرار می گیرد. با توجه به موضع گیری های شدید پیش از اکران آن در برابر فیلم و ذات انسان در جلب به سوی نهی شده، انتظار چنین استقبالی از فیلم نیز بعید نبود. با این حال، با تلاش های انجام گرفته از سوی کارگردان فیلم و همچنین شخص راسل کرو در توضیح فیلم و اکران آن برای مذهبیون کشورهای غربی، بسیاری از این افراد نظر خود را درباره ی فیلم تغییر داده و آن را به خاطر نمایش مفاهیم بدی و خوبی ارزشمند دانسته اند. با این حال در برخی کشورهای اسلامی، این فیلم به دلیل مغایرت با تعالیم اسلامی ممنوع شده است.

 


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:30 | نویسنده : احمد |

بررسی و نقد فیلم Amadeus

کارگردان: Miloš Forman

نویسنده: Peter Shaffer

جمله ی فیلم: "... هرچه شنیده ای حقیقت دارد"

جمله ی فیلم –از نگاه من و برگفته از ضرب المثل فارسی-: "حسود هرگز نیاسود!"

جمله ی فیلم –از نگاه من-: غرور و حسادت، دو عنصر هالک

تولید: 1984، ایالات متحده امریکا، 160 دقیقه (نسخه ی سال 2002: 180 دقیقه)

 نمره ی فیلم -از دید من--: 19 از 20

نمره ی فیلم در پایگاه IMDB (نظر بینندگان): 8.4 از 10

نمره ی فیلم در پایگاه نظرات منتقدین: Rotten tomatoes: 95%

برنده جایزه بهترین فیلم اسکار در سال 1985 (و چندین جایزه دیگر)

خلاصه

موتزارت که از کودکی استعداد خارق العاده ای در نواختن پیانو و ویولن از خود نشان داده، در جوانی به وین می آید تا نزد امپراطور روم به کار موسیقی بپردازد.. در این حین، سالیری، آهنگساز درباری به نبوغ او حسادت می ورزد...

بررسی و نقد فیلم

Amadeus با اینکه به ظاهر فیلمی درباره ی زندگینامه ی Wolfgang Amadeus Mozart است اما پیرنگ اصلی آن بیش از آنکه بر مبنای زندگی موتزارت باشد (که البته موارد تخیلی زیادی نیز وارد ماجرا شده) درباره ی حسادت است؛ این حس نکوهش شده در تمام دوران ها و آیین ها... وجه کمیک فیلم در خلال سیاهی موجود در فضای احساسات افراد، نقش متعادل کننده ی فیلم را دارد. 

در فیلم و به تدریج میبینیم که Antonio Salieri از کودکی عاشق موسیقی ست اما پدرش مانع اوست.. او در دعای کودکانه ی خود پرهیزکاری و وقف کردن خود در راه خدا را وعده می کند و در همین حال پدرش می میرد! او این را یک معجزه می خواند و به وین می رود و در نهایت آهنگسازی درباری در بارگاه امپراطور رم؛ جوزف دوم می شود. در همین سال هاست که موتزارت به وین می آید و با بروز نبوغ خود باعث بروز حسادتی عمیق، اغلب نهفته و خطرناک در وجود سالیری می شود. یکی از شکایات سالیری (که در فیلم منجر به کفر او نیز می شود) به خداست؛ چرا وقتی او خود را وقف خالق کرده، به چنین موجود مجنونی استعدادی بیشتر عطا شده است؟

از مضامین فیلم همین رابطه ی انسان با خدا و در عین حال عصیان در برابر خواست و تقدیر اوست؛ انسان تا زمانی مطیع خداوندست که معجزه ها رخ می دهند و اتفاقات بر وفق مرادند.. سالیری درباره ی اینکه همه در پیشگاه خداوند یکسان هستند شک دارد و در کهنسالی و پس از اقدام به خودکشی اش از کشیشی که در حال تقاضای اعتراف اوست می پرسد که آیا واقعا چنین است؟ او پس از مدتی آنچه با آمدن آمادئوس رخ داده را خواست خدا و توهین خدا به خود می پندارد و بالاخره پس از دیدن مرثیه پدر موتزارت در اپرایی نوشته ی او، تصمیم به غلبه بر خدا می گیرد چگونه؟ با همان روشی که آمادئوس در اپرایش نشان می دهد: مرگ. 

پوستر فیلم هم حاوی عکسی برگرفته از همین اپراست که در آن مرگ پدر موتزارت و مبتلا شدن خود او به مرگ را نمایش می دهد و البته همین ظاهر را در قامت فردی که با لباس مبدل به خانه موتزارت می آید و درخواست نوشتن اپرای requim یا مرثیه را می دهد، دوباره مشاهده می کنیم.. این شمایل به مانند ملک الموت است که پیش از مرگ به بالین موتزارت آمده است).. 

آنچه درباره ی Antonio Salieri و حسادت او به موتزارت بیان شده، بیش از آنکه بر پایه ی واقعیت صرف باشد، نتیجه ی تخیل و حدس و گمان های نویسنده است (با وجود اینکه وجود رقابت همراه با حسادت در بین این دو موسیقی دان موفق چندان دور از ذهن نیست اما بنا بر تاریخ موجود، سالیری و موتزارت با وجود رقابت، دوستانی صمیمی بوده اند و البته این خارج از چند مورد نامه ای است که موتزارت در خلال آن ها به پدرش در مورد نیرنگ های سالیری می گوید. با این حال مرگ نسبتا مرموز موتزارت در 35 سالگی که فرضیه ی اصلی در مورد آن تب روماتیسمی بر اثر ابتلا به عفونت باکتریایی بوده است، باعث بروز برخی شایعات و اتهامات به سالیری شد که دستمایه ی فیلم نیز بر پایه ی همین اتهامات ظاهرا بی اساس ساخته شده است). با این حال اگر به فیلم به عنوان فیلمی مشابه سایر فیلم ها (و نه یک ماجرای لزوما واقعی با اسامی موجود در آن) بنگیریم، فیلمی دراماتیک و آموزنده خواهد بود و زوایای سیاه حسادت و نتایج شوم آن را در تصویری تمام و کمال نظاره خواهیم کرد. برخی وقایع تاریخی فیلم از خلال نامه های موتزارت به پدرش برگرفته شده که حاوی واقعیت های تاریخی ست و البته نحوه ی رفتار و سخنان موتزارت نیز در اغلب موارد بر اساس مستندات تاریخی نمایش داده شده است. از نظر تاریخی، به نظر می رسد رقابت بین موتزارت و سالیری از واقعه ی رقابت بر سر آموزش به پرنسس الیزابت Württemberg آغاز شده باشد که به این موضوع نیز در فیلم اشاره شده است. با این همه غرور بیش از حد موتزارت و رک گویی و گاه بی ادبی او به وضوح در سرتاسر فیلم مشاهده می شود (اینکه اغلب افراد نابغه مغز فعال یا بیش فعالی داشته اند که گاه با جنون یا دیگر بیماری های عصبی همراه بوده مورد عجیبی نیست). موتزارت اطریشی، ایتالیایی ها را مورد تمسخر قرار می دهد (سالیری هم یک ایتالیایی است) و موسیقی و اُپرای آن ها را مسخره می داند.. در نتیجه شاید این خود اوست که باعث این همه حسادت و کینه می شود.. با این همه اما دیدن زندگی او و نظاره ی آن از ابتدا تا انتها، جز حس ترحم برای این نابغه به بار نمی آورد..

یکی از نکات جالب فیلم، موسیقی متن فیلم است که علاوه بر همراه بودن با اتفاقات درون آن، از بین قطعات اصلی موتزرات و یا سالیری انتخاب شده است.

Amadeus به معنی "دوستدار خدا" ست. موتزارت انسانی خوشگذران و عیاش بوده و البته در مورد نحوه ی ارتباط نام فیلم با سالیری می بینیم که او به این رابطه ی عجیب فردی به ظاهر عیاش با خدا حسادت می کند و به عصیانش منتهی می شود. یک انسان بر اثر مشکلات مادی، از پای در میاید و یکی با مشکلات روانی اش در درون می میرد.. یکی در انتها به خاطر گمان ظاهرا اشتباهش (که اشتباه هم نبوده!) از دیگری عذرخواهی می کند و دیگری با حسادت خود، دیوانگی و مشاهده ی فراموش شدنش را به نظاره می نشیند.. (این ضرب المثل "حسود هرگز نیاسود" ما خوب به این فیلم می آید!)

اما در نهایت "این صداست که می ماند".. آثار انسان ها در زندگی پس از خود، بر خلاف جسم دیر یا زود فانیشان، از بین رفتنی نیستند. کشیش مصاحبه کننده با سالیری در واقع یک ناظر بیرونی است؛ چند نفر موسیقی موتزارت را هنوز می نوازند و چند نفر موسیقی سالیری را؟.. صدای خنده ی موتزارت در انتهای فیلم پاسخی بر این سوال است..

فیلم برای اهالی و علاقه مندان موسیقی غنیمتی بزرگ است؛ با آن قطعات کم نظیرش.. و البته برای سایر افراد نیز که به دنبال دغدغه های انسانی و کشف نتایج گناهان هفت گانه هستند (شاید به جز تنبلی، همه ی موارد در این فیلم مطرح می شوند)، فرصتی کم نظیر می باشد.. 

متفرقه

- فیلم در دو ورژن اصلی و مدل سال 2002 (Directors’ cut) وجود دارد که نسخه ی دوم حاوی 20 دقیقه از صحنه های حذف شده در نسخه ی اول است. فیلم اخیر مقداری طولانی به نظر می رسد که احتمالا به دلیل اضافه شدن همین دقایق است.

- در مراسم اسکار 1985، فیلم موفق به دریافت جوایز اسکار بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد (F. Murray Abraham)، بهترین فیلمنامه ی اقتباسی، بهترین طراحی صحنه، بهترین کارگردان، بهترین گریم، بهترین طراح لباس و بهترین تلفیق موسیقی شد.

- عجیب است که Tom Hulce در نقش موتزارت و همچنین Elizabeth Berridge در نقش همسرش در هیچ فیلم مشهور دیگری بازی نکرده اند.. جنون موجود در نگاه و حرکات Hulce، با آن خنده های بچه گانه-شیطانی اش فوق العاده است! F. Murray Abraham نیز در نقش Salieri می درخشد (بازی او در نقش سالیری سالمند بیشتر تئاتری ست تا سینمایی) و برای ایفای این نقش موفق به کسب جایزه ی اسکار و چند جایزه ی دیگر نیز شده است.

- مواردی که کمتر در فیلم به آن ها اشاره شده یا از واقعیت تاریخی فاصله دارد شامل کاتولیک بودن موتزارت و وفاداریش به این مذهب و همچنین همراهی همسرش تا انتهاست. او چندین حیوان خانگی نیز نگهداری می کرده است. او عضور سازمان فراماسونری شده و در جلسات ایشان شرکت می کرده است. همچنین او دارای دو فرزند بوده که در فیلم تنها یک فرزند از او حضور دارد و در انتها نیز این همسر و خواهرش هستند که از او مراقبت می کنند. مراسم تدفین او نیز در یک روز کاملا عادی برگزار شده است.


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:30 | نویسنده : احمد |

نقد فیلم اسباب بازی 3 (Toy story 3)

نقد فیلم Toy story 3

 

محصول: 2010- والت دیزنی و پیکسار- ایالات متحده

جمله ی فیلم –از دید من-: "ایمان، وفاداری و گذشت، رمز زندگی دلنشین"

نمره ی فیلم در IMDB: 8.4/10

درصد پسندیده شدن فیلم در Rotten tomatoes: 99%

امتیاز من به فیلم (از 20): 19.5

 

خلاصه

اندی قرار است به دانشگاه برود. او بزرگ شده و دیگر با اسباب بازی هایش بازی نمی کند.. در موقع خالی کردن اتاق و جابه جا کردن وسایل، قرار است اسباب بازی ها به اتاق زیر شیروانی منتقل شوند اما با یک غفلت، مادر اندی به اشتباه آن ها را به جای زباله بیرون می ریزد...

نقد

تقریبا تمام فیلم های غیردنباله دار دنیا از قسمت اول به بعد، از نظر فیلمنامه دچار افت کیفی می شوند. دلیل اصلی این امر هم این است که نویسنده و تهیه کننده، از ابتدا قسمت دومی را برای کار در نظر نگرفته و قسمت های بعدی معمولا بنا به فروش مناسب قسمت اول ساخته شده اند. داستان اسباب بازی اما در قسمت سوم خود کاری می کند که در تاریخ فیلمسازی دنیا تقریبا بی سابقه است؛ اگر قسمت اول و دوم را بسیار خوب بدانیم، قسمت سوم یک شاهکار است!

مهمترین موردی که سبب می شود فیلم را یک شاهکار بدانم، نگاه عمیق فلسفی، در عین ظاهر ساده ی آن است. شاید همین عمق باعث شده جذابیت کار برای کودکان تا حدود زیادی کمتر از بزرگسالان شود (هرچند با اضافه کردن شخصیت های جذاب – مثل عروسک باربی- و موقعیت ها و رفتار خنده دار –به خصوص از دایناسور حساس و جوگیر یا زوج سیب زمینی بامزه-، دل کودکان نیز به دست آورده شود اما می توان این برتری تصاحب دل بزرگتر ها را در کسب جایزه ای اسکار 2011 و ماندن در حد نامزد بهترین فیلم کودکان همین سال دریافت). اگر بخواهیم به اهمیت این پروژه برای والت دیزنی و پیکسار نگاهی بندازیم باید بدانیم که پیکسار، شروع طوفانی خود در دنیای فیلمسازی را با همین داستان اسباب بازی تجربه کرده است.

موضوع داستان اسباب بازی 3 ظاهرا در ادامه ی شماره های 1 و 2 است اما مفاهیمی به مراتب عمیق تر دارد؛ داستان خلقت انسان و رابطه ی او با خالقش. برای واضح تر شدن بحث نگاهی به شخصیت ها بیندازید: کلانتر woody یک "موعظه گر" و رهبر است؛ کسی که در موقع تفکیک اشیای اندی هم تنها اسباب بازی ای است که برای بردن به دانشگاه "برگزیده" می شود. از این دو مفهوم به چه تعبیری می رسید؟ بله.. او در نقش یک پیامبر است.. پیامبری که برای ارتباط با صاحب (به درخواست سایر اسباب بازی ها) نقشه می چیند اما اندی (خالق) به طور کامل بر آن ها عیان نمی شود  (یاد درخواست مردم و تجلی خداوند در داستان موسی (ع) می افتیم..). به تصورات اسباب بازی ها در قبال دنیای واقعی و ذهنی اندی توجه کنید (صحنه های ابتدای فیلم) که انگار دنیای ذهن آن ها در بازی ساده ی اندی وجود دارد و ماجراهای آن ها وهمی ست در دل حقیقت (تعبیر برخی فلاسفه و همچنین تعابیر اسلامی از دنیا و نسبت آن با دنیای پس از آن). اسباب بازی ها در اثر یک اشتباه، از خانه به کیسه زباله می افتند (هبوت انسان از بهشت به زمین) و به این باور می رسند که اندی آن ها را مخصوصا دور انداخته است (انتقاد انسان از رانده شدن از بهشت و وجود سختی های دنیا). آن ها درک درستی از مکانی که قرار است به آنجا برده شوند ندارند اما با ورود به مهدکودک (خوشی های دنیا)، تصور می کنند به لذتی دوباره رسیده اند.. این woody است که با تذکر در رابطه با مهدکودک به آن ها خاطرنشان می کند که بعد از امتحان این مکان (که آن را جایی برای اسباب بازی های بی صاحب می داند) به سمت اندی بازخواهند گشت (بی صاحب بودن را همان atheist یا بی خدا بودن بدانید). اسباب بازی ها که فریفته ی ظاهر زیبای مهد شده اند، با شروع بازی کودکان، تازه می فهمند که در چه دامی گرفتار شده اند (تلخی لذت های دنیا). در همه حال اما این کلانتر (پیامبر) است که به آن ها در مورد لزوم بازگشت به نزد اندی (دعوت به سوی به خدا) می گوید و برای آن ها این حقیقت را بازگو می کند که: اندی نمی خواسته آن ها را دور بیندازد (صحبت از رحمت خداوند به انسان ها)، او مهد کودک را زیبا می بیند اما می گوید که باید به نزد صاحب خود بر گردند و برای نشان دادن مالکیت اندی بر آن ها کف کفشش را نشان می دهد (نشانه های دنیا بر خلقت). اسباب بازی ها معتقدند که اندی دیگر اهمیتی به بودن آن ها نمی دهد و buzz می گوید که ماموریت شان با اندی تمام شده است (سخن برخی فلاسفه که؛ خالق مرده است.. یا نظارتی پس از خلقت بر ما ندارد). به این نکته هم دقت کنید که هر کس خدا (صاحب)ی خودش را دارد که اغلب این ها هم خصوصیات مشترکی دارند: دوستدار عروسک.. اما بعد مدتی انگار به آن ها اهمیت نمی دهند.. سرنوشت اغلب عروسک ها همین است، اما آنکه نگاهش به این قضیه متفاوت می ماند (مثل woody)، راه بازگشت را می جوید و از ماندن در مکان های به ظاهر رنگارنگ خودداری می کند..

به ادامه نگاه کنید:

عروسک ها دچار خودخواهی های خرسی شکست خورده در دنیا می شوند (او پس از رها شدن اتفاقی در دنیا، به مشابه خود که صاحبش پس از گم کردن او تهیه کرده حسادت می کند و این حسادت باعث بد و بدتر شدن روح او می شود) و می فهمند که باید از مهدکودک (دنیا) فرار کنند. فیلم، به درستی ذات دنیا را خوب دانسته که البته بعضی موجودات آن هستند که با خودخواهی خود باعث ایجاد فاصله های طبقاتی و ظلم و فساد شده اند (شاهد این هم در انتهای کار معلوم می شود که خرس طرد می شود و مهدکودک به مکانی پر آسایش برای عروسک ها تبدیل می شود).

Woody که از ماجرای مهدکودک خبردار شده، به کمک آن ها می رود. اما یک تلفن (این اسباب بازی را نماد عقل درون می دانم.. نگاه کنید که حرف نمی زند اما به طریقی با مخاطبش ارتباط برقرار می کند) به woody می گوید که برای فرار، تنها یک راه هست و آن راه دفع زباله هاست (راه رهایی از دنیا از راه خوشی و لذت ها نیست). او همچنین می گوید که رهایی از اینجا چندان سخت نیست اما رها شدن از میمونی که هر دم آن ها را می پاید سخت ترین بخش کار است (میمون را در نظریه داروین، نزدیک ترین بخش موجودات زنده به انسان می دانند.. در نگاه ما، نماد نفسانیت و حیوانیت انسان.. همان نفس اماره ی فلسفه ی ما). در این میان Buzz را به روی Demo گذاشته اند (شستشوی مغزی می دهند) تا از خرس بزرگ پیروی کند. عروسک ها با کشیدن نقشه ای، کاری مشابه فرار از زندان را انجام می دهند و بالاخره موفق به خروج می شوند. اما این پایان کار نیست و با لو رفتن ماجرا به همراه خرس بزرگ به محفظه ی زباله می افتند. در حین امحای زباله ها Woody خرس را نجات می دهد اما او به آن ها خیانتی مجدد می کند (جالب است که woody به مانند یک پیامبر به او هم کمک می کند و بعد از خیانت او هم به دیگران می گوید که نباید به آن فکر کنند.. و البته این خرس سزای کارش را در آویزان شدن به یک ماشین به مانند مصلوب شدن (!) می بیند). عروسک ها توسط سه عروسک فضایی نجات پیدا می کنند و به وسیله ی ماشین حمل زباله به خانه ی Woody  و به درون جعبه ی خود بر می گردند. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! با این حال برای جور درآمدن انتهای داستان، woody عروسک ها را به دختر بچه ی مهربانی می دهد که از عروسک ها خوب نگهداری می کند.. (این منطق پایان بندی با تغییر صاحب را می توان با دانشگاه رفتن اندی و اینکه به هر حال این فیلم برای کودکان ساخته شده توجیه کرد اما در هر صورت موضوع "داشتن صاحب" همچنان پابرجا می ماند).

فیلم در قسمت تکنیک انیمیشن و صحنه های جذاب هم هیچ کم ندارد. صداهای انتخاب شده برای دوبله ای انگلیسی در برخی موارد (مثل جسی) چندان مناسب نیست و صداهای دوبله فارسی (گلوری) مناسب تر به نظر می رسند. ارجاعات فیلم هم کم نیستند.. به طور مثال به صحنه ی نبرد اولیه دقت کنید که در آن خوک است که بمب شبه اتم را پرتاب می کند (جزو دسته ی خلافکارهاست) و این woody و دوستانش هستند که در نقش قهرمان ظاهر می شوند. یا چشم برزخی یا حس ششم وار خانم سیب زمینی که تمهید جالبی برای نمایش آن اندیشیده شده است.

نکته ی جالب توجه اما در مقبول بودن ایده های فیلم در بین مردم و منتقدین است؛ فیلم در هر دو بخش بالاترین نمره ها را کسب می کند و نشان می دهد که مفاهیم و دغدغه های اصیل و بنیادین درون انسان ها مثل وجود صاحب یا خالق، وفاداری، دوستی و سیستم پاداش و جزا تا چه حد شبیه و جذاب است.

فیلم، فراتر از فیلمی مخصوص کودکان است و در نهایت این بزرگسالان هستند که از فیلم لذت خواهند برد و به جز چند صحنه، دیدن فیلم برای کودکان، ملال آور و بعضاً هراس انگیز است!


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:30 | نویسنده : احمد |

نقد فیلم پلیس روبات (پلیس آهنی) یا Robocop، محصول 2014

به یاد او که...


نقد فیلم پلیس روبات (پلیس آهنی) یا 2014- Robocop


 

کارگردان: José Padilha

نویسنده: Joshua Zetumer

محصول: Strike Entertainment

ژانر فیلم: درام، هیجانی، جنایی، علمی-تخیلی

هزینه: حدود 130 میلیون دلار و فروش: حدود 242 میلیون دلار

جمله ی فیلم: "جنایت، دشمنی جدید دارد"

جمله ی فیلم از نگاه من: "آیا انسان تنها همین جسم مادی است؟"

نمره ی فیلم از دیدگاه بینندگان سایت 6.6 از 10 :IMDB

نمره ی فیلم از دید منتقدین سایت 52 از 100 :Metacritic

نمره ی فیلم –از دید من-: 19 از 20

 

خلاصه:

در سال 2028، ایالات متحده با به کارگیری روبات های سرباز در نقاط مختلف دنیا، وظیفه ی تامین امنیت و صلح جهانی را عهده دار شده است. با این حال تنها کشوری که در آن از این روبات ها استفاده نمی شود، خود ایالات متحده است. گروه Omincorp در امریکا تصمیم می گیرد برای جا انداختن فعالیت ربات های سرباز در امریکا، رباتی را بر پایه ی یک انسان طراحی کند تا با ایجاد حس فهم در این پلیس، اعتماد مردم به این تجهیزات را جلب کند. شرکت برای این کار نیاز به یک انسان دچار نقص عضو و البته کارا و یک متخصص تولید اندام های مصنوعی دارد که هر دو را پیدا می کند..

نقد و بررسی:

در سال 1987، Edward Neumeier در مقام نویسنده، Paul Verhoeven در مقام کارگردان و Rob Bottin در مقام طراح ظاهر، شخصیتی را در قالب یک فیلم خلق کردند که تا مدت ها ورد زبان جوانان و نوجوانان بود و خود فیلم، به شکل برداشتی، الهام بخش بازی های کامپیوتری متعدد شد. زمانی که فیلم Robocop یا پلیس روبات (یا آنچنان که در کشور ما جا افتاده؛ پلیس آهنی)، برای نخستین بار به نمایش درآمد، مورد تحسین منتقدین و افراد غیر حرفه ای قرار گرفت. نمره ی این فیلم در سایت معروف IMDB، با میانگین 7.5 از 10، نمره ی بسیار خوبی به حساب می آید. مضمون عدالت طلبی و احیای روح انسانی، موضوعات جذابی بودند که باعث شده این فیلم، ده ها بار از تلویزیون سراسری ایران نیز پخش شود.

اگر با این معیار و دیدن فیلم قبلی (که البته دنباله های ناموفقی هم داشت) به سراغ فیلم حاضر، با بودجه ی ساختی در حدود 10 برابر برویم، شباهت های ساختاری و موضوعی زیادی در طرح داستان و اتفاقات آن پیدا خواهیم کرد و در واقع می توان گفت که این فیلم، بازساخته ی نسبتاً به روز و شایسته ای برای فیلم اولیه است.

داستان تقریبا همان است؛ استفاده از پلیس ربات برای تامین امنیت در کشور. روبات های سرباز در حال آزادسازی و تامین امتین شهروندان در کشورهای دیگر هستند (در همین ابتدای فیلم به صحنه های آزادسازی تهران روبرو می شویم که در جهت تروریسم نمایی ایران و پروژه ی ایران هراسی به فیلم اضافه شده و در آن، چند مرد مسلح، با ایجاد خرابکاری در نمایش مصنوعی روبات ها در تهران، باعث رویت آن در امریکا و ایجاد هراسی دوباره بر سر استفاده از آن ها در امریکا می شوند.. در انتهای همین نمایش می بینیم که یک روبات عظیم و کاملا مسلح، به پسری که چاقویی در دست دارد حمله می کند.. این صحنه با توجه به سخنان ساموئل ال جکسون در نقش Partick Novak در مدح امریکا و به رخ کشیدن قدرت این کشور، بیشتر نمایش یک زورآزمایی مغرورانه است تا بیان عدم توازن جرم و جزا..).

اسامی و شخصیت ها دچار تغییرات زیادی شده اند و تنها خود الکس مورفی است که به صورت تمام و کمال از فیلم پیشین باقی مانده است؛ او یک پلیس وظیفه شناس است که برای اجرای قانون و عدالت حاضر است جانش را به خطر بیندازد. در یک ماموریت غیرموفق، او و همکارش؛ لویس (که در اینجا به جای همکار زن در مدل 1987، یک مرد سیاهپوست است) صدمه می بینند و لویس به بیمارستان منتقل می شود. او که به لو رفتن ماجرا مشکوک است و با برخی از افراد پلیس درگیری ضمنی دارد، در پی کشف حقیقت ماجراست.. با این حال، افراد اجیر مضنون رد او را می یابند و با یک انفجار، تقریبا به زندگی او پایان می دهند (صحنه ی نیمه جان شدن مورفی در فیلم حاضر، نسبت به فاجعه ی نسخه ی پیشین بسیار تعدیل شده است..). اما این آغاز ماجرای الکس به عنوان یک پلیس روبات گونه است..

زندگی مورفی در هیبت یک انسان، اما تنها با یک صورت ظاهری، یک دست از مچ به پایین، مجاری تنفسی، قلب و مغز، بنا به اجازه ی همسرش ادامه می یابد (حضور همسر مورفی از نکات دیگر تفاوت نسخه ی جدید است که به احساسی تر شدن برخی صحنه ها کمک زیادی کرده است..برای مثال صحنه ی پا گذاشتن مورفی به خانه و دیدار با همسر و فرزندش.. به راستی او چیست؟ صورتش؟ یا بدنی که دیگر چیز زیادی از آن باقی نمانده است؟..). زمانی که او برای نخستین بار شاهد اندام های باقی مانده اش می شود، ترسی عظیم سراسر وجودش را فرا می گیرد.. در فیلم با این جمله ی علمی مواجهیم که افرادی که دچار قطع عضو شده اند، گاهی دچار احساس اندام قطع شده می شوند.. فیلم به زیبایی می خواهد تعریفی از ماهیت حقیقی انسان داشته باشد؛ اگر صورت مورفی به صورت دست نخورده باقی می ماند به دلیل امکان برقراری ارتباط با همسر و فرزندش است، بدون این صورت شناسایی ای در کار نیست.. یا بدون وجود یک دست در اندام های ظاهری او، حس روبات بودن، بیش از حد به انسان ها منتقل می شود که مورد پسند مردم نیست (در قرآن می خوانیم، خداوند برای بشر، پیامبرانی از جنس خودشان فرستاد..). اما مرفی شامل کدام یک از اجزای بدنش است؟ فیلم قصد دارد تا به شکل ظریف و ظاهراً نامشخصی به این سوال پاسخ دهد؛ او هیچ یک از این ها نیست.. نه مغز (که ابتدا با صحنه ی یادآوری خاطرات با پخش موسیقی به نظر می رسد تنها همین مغز باشد)، نه اندام های دیگرش.. به اتفاقاتی دقت کنید که مغز مورفی، حتی پس از کاهش دوپامین آن تا حد بسیار کم، باز روند فعالیت های مورد نظرش را از سر می گیرد و به دنبال فرزند و خانواده اش می رود.. یا انتهای فیلم که دکتر نورتون به اشتباه خود در مورد ایده و شناختش از مغز انسان اعتراف می کند.. و البته با صحنه ای کوتاه اما مهم که در آن، یکی از افراد حاضر در شرکت، وجود روح را به تمسخر می گیرد، ارتباط معینی برقرار است.


در عین حال، بیان تفاوت انسان و مغز او (که محل اصلی پردازش است) با ماشین (کامپیوتر)، یکی از مباحث کلیدی دیگر فیلم است؛ روبات به این دلیل سریع تر عمل می کند که در مغز ما، رفت و آمدهای نورونی در مسیر و مراکز پردازش، تصمیم سازی را با تاخیر روبرو می کند.. این امر با برداشتن یا غیر فعال کردن قسمت هایی از مغز مورفی از بین می رود و از آن پس شاهد این هستیم که عکس العمل های او، از روبات نیز سریع تر می شود.. اشاره ی نویسنده در اینجا به قوه ی تصمیم و اختیار در میان قوه های انسان است که باعث بروز تصمیم و انتخاب می شود؛ یک نگاه هوشمندانه و قوی به مساله ی جبر و اختیار انسان؛ مورفی در حالی که مغزش در یک مسیر میانبر برای تصمیم گیری قرار می گیرد، به قول دانشمند سازنده اش (دکتر Norton)، با وجود رفت و آمد های عصبی به مغز، یک ماشین است که تنها خیال می کند دارای اراده ای آزاد است! و بدین طریق، از نگاه مدیرعامل OmniCorp نیز، ماشینی ست که فکر می کند نامش الکس مورفی است!

 

فساد دولتی در سیستم حکومتی امریکا نیز بخش ثابت داستان است؛ جایی که مدیرعامل OmniCorp که در کارهای غیرقانونی نیز دست دارد و هدف پروژه اش تنها خلق وسیله ای برای بازگرداندن آرامش دوباره به شهر (حتی با حمایت گروه های خرابکار داخلی) است، کنترل آن را به دست ماموری می دهد تا در صورت وارد عمل شدن این نیمه ماشین-انسان که انگار قصد جدی برای مقابله با ظلم و بی عدالتی دارد، آن را از بین ببرد..

 جلوه های ویژه ی فیلم، در اغلب موارد خوب، اما در صحنه های نبرد با روبات های عظیم تر (که در فیلم قدیمی نیز شاهد حضور آن ها بودیم)، همچنان ضعیف است! این ضعف حتی در صحنه ی دویدن و فرار اولیه ی مورفی از کارخانه ی ربات سازی نیز به وضوح مشهود است.. با این حال، تکنولوژی استفاده شده برای نحوه ی شناسایی مجرمین (استفاده از تمامی دوربین مخفی های سطح شهر و اطلاعات کامل مجرمین) جالب توجه است که نشان می دهد در این 26 سال، تکنولوژی موجود پیشرفت اندکی داشته است! به واقع، تفاوت های فنی نسخه ی حاضر با نسخه ی پیشین (اگر از نشان دادن اندام های حیاتی مورفی به شکل واضح و صحنه های موتور سواری در شهر بگذریم)، در حد گذشت این 26 سال نیست.. البته این پیش از اینکه ناشی از ضعف فیلمساز حاضر در به کار گیری فن آوری های روز باشد، از هوش و استعداد سازندگان فیلم پیشین حکایت دارد. صحنه های مربوط به نمایش تهران ضعیف است؛ تنها چیزی که نماد واقعی تهران است همان برج میلاد است.. بازیگران به شدت لهجه دارند (به خصوص مادر و پسر) و نماهای تهران که مثلا در 14 سال آینده است، به وضوح قدیمی و غیرباور پذیر است (به تابلوی کله پاچه با شماره تلفن شمال شهر تهران و نمای محله دقت کنید).. البته بعید نیست که بیننده ی ناآشنا با ایران، این صحنه ها را به عنوان واقعیت تلقی کند، همچون اغلب ما که قادر به شناسایی صحنه های اصلی Toronto کانادا به جای Detroit ایالات متحده نیستیم.. از دیگر اشکالات فیلم می توان به وجود اثر انگشت دو مامور خائن پلیس بر روی اسلحه های غیرمجاز اشاره کرد که جا گذاشتن چنین رد مهمی از سوی دو پلیس بسیار بعید و غیر منطقی است.

پروژه ی فیلم، با تعویض بازیگران اولیه ی در نظر گرفته شده همراه بوده است اما با این حال بازیگران نسبتا نا آشنای فیلم از پس ایفای نقش های خود به خوبی برآمده اند؛Joel Kinnaman در نقش الکس مورفی درخشش خوبی دارد. هر چند مقایسه ی او باPeter Weller کار آسانی نیست اما می توان به هر دو خالق شخصیت و کارگردان آن ها، نمره ی بسیار خوبی اعطا کرد.

شاید فیلم به اثرگذاری فیلم پیشین نباشد.. به نظرم زمان فیلم می توانست بیشتر از این باشد (گرچه همین فیلم هم با زمان 118 دقیقه ای، 16 دقیقه از فیلم پیشین طولانی تر است!) اما ظاهرا فیلمساز از ترس افتادن در ورطه ی طولانی شدن بی فایده از آن سوی پشت بام افتاده است! با این همه برای خودداری کارگردان و نویسنده از به کار بردن صحنه های اکشن بیش از حد به جای پرداختن به مفاهیم بنیادی تقدیر کرد. در واقع آن ها می دانسته اند که فرمول موفقیت فیلم اصلی در چه عناصری ست.. البته به نظر می رسد در همین ترجیح، میزان صحنه های اکشن، قربانی شده است. طراحی روبوکاپ به روز شده (هرچند هنوز هم طراحی مدل پیشین محبوب و دوست داشتنی ست) و رنگ سیاه نمایان شده بر اندام های روباتی، یادآور فیلم های اخیر بتمن است..

لحن فیلم و مفاهیم مطرح شده در آن را دوست داشتم.. فضای فانتزی فیلم به خوبی کار شده و فیلمبرداری خوب به همراه بازی های یکدست و مناسب، آن را فیلمی ساخته که می توان دو سه بار به تماشایش نشست و از آن لذت برد.. (در این امر به اندازه ی نسخه ی پیشین نیست).


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:30 | نویسنده : احمد |

نقد سریال Lie to me

نقد سریال Lie to me (به من دروغ بگو)

 

ژانر: جنایی- درام

محصول: Imagine Television، 20th Century Fox Television، 2011-2009

جمله ی فیلم: "حقیقت در سرتاسر صورت ما نوشته شده"

جمله ی فیلم –از دید من-: به من دروغ بگو تا واقعیت را کشف کنم!

نمره سریال –از نظر من-: 19.75 از 20

خلاصه:

هر قسمت سریال به کشف جریانی جنایی توسط گروهی خبره در شناخت حالات بدن افراد و کشف واقعیت می گذرد.

نقد فصل اول:

سریال از تحقیقات و فعالیت های دکتر Paul Ekman برآمده؛ روانشناسی پیشرو در بررسی و شناخت حالات چهره ی افراد که بیش از ده هزار حالت مختلف در چهره را شناسایی کرده و اطلس حالات را به عنوان بهترین دروغ سنج طراحی کرده است. او عقیده دارد که این حالات، جهانی و فارغ از نژاد، میزان تحصیلات و ... بوده که در مسیر تکامل رخ داده اند. همکاران لایتمن و شرکت او نیز برگرفته از موارد مشابه در زندگی دکتر Ekman هستند.

دکتر Cal Lightman (با بازی Tim Roth) نمایه ای از این فرد است (Ekman به عنوان مشاور اصلی سریال نیز در کنار اثر حضور دارد). با این حال، با توجه به وقت کم سریال و لزوم وجود درام در آن، موارد آموزشی در آن بیشتر جنبه ی آشنایی اولیه با هنر خوانش حالات بدن را دارند. بازی عالی Roth با آن خونسردی در بازی و اعتماد به نفس عمیق و حاضر جوابی هایش، نمای مطابقی از یک دروغ شناس خبره را نمایش می دهد.. او که از همسرش طلاق گرفته، با آن لم دادن های خاصش روی صندلی، حساس بودن شدیدش روی فعالیت های دختر نوجوانش و مچ گیری از افراد کنار دستش، در عین لجوج بودن، فوق العاده دوست داشتنی و جذاب است. سریال البته از بازیگران خوب دیگری چون Kelli Williams (در نقش Gillian Foster، یک روانشناس) و Monica Raymund (در نقش Ria Torres، یک صورت شناس مادرزاد)؛ به عنوان همکاران لایتمن در شرکتی به نام خود او نیز بهره می برد. در سریال اینگونه گفته می شود که کسانی که در زندگی شخصی خود مشکلات بیشتری را تجربه کرده اند قادر به شناسایی حالات بیشتری هستند (مشخص می شود که تورس در کودکی پدری بد رفتار داشته و مادر لایتمن نیز خودکشی کرده بوده است). در ادامه نیز میفهمیم که لایتمن به خاطر درک راحت تمام احساسات نهفته ی همسرش به زندگی عذاب آوری (برای همسرش) دچار شده که سبب ترک همسر شده است.. و البته همسرش از این جدایی راضی نیست و هنوز در ته ذهنش و با تجربه ی مردی دیگر در زندگیش، به کال علاقمند است.. چرا؟ حتما چون انسان خوبی بوده.. او می گوید که دیدن نوع نگاه کال به انسان ها و زیرکی اش لذت بخش اشت.. اما نه وقتی که خودت مورد بازجویی او باشی!

یکی از نکات مستتر در سریال، نمایش تفاوت "دروغ مصلحتی" با "دروغ مخرب" است؛ برای لایتمن هدف وسیله را توجیه می کند و او با دلسوزی عمیقش برای مظلومین و با تلاش فراوان برای به محکمه کشیدن ظالم، بارها به دروغ های مصلحتی روی می آورد تا Truth (حقیقت) را بر Facts (واقعیات) برتری دهد. نگاه کنید خودسری و ایده آل گرایی صرف لاکر (کارمند لایتمن) در قسمت هشتم چه بر سر افرادی که تمام سرمایه ی خود را باخته بودند می آورد؛ هرچند باعث به زندان رفتن مقصر اصلی می شود؛ انگار در این  دنیای پیچیده تنها باید بین بد و بدتر انتخاب کنیم..و اینجاست که نقش سیاست پیش میاید...

هر قسمت معمولا با دو قصه ی جداگانه به پیش می رود و در آن ها همکاران شرکت، به طور مجزا روی پروژه ها کار می کنند. اغلب داستان ها هیجان انگیز و درس های نحوه ی کشف دروغ لایتمن جالبند (هرچند گاهی در نشان دادن بروز احساسات افراد یا گرفتن اعترافات اغلب به اغراق یا ساده انگاری می انجامد اما باید توجه داشت که این سریال در وهله ی اول یک سریال آموزش روانشناسی است تا سریالی پلیسی و به عبارت دیگر، در صورتی که وقت هر قسمت به تعقیب و گریز متهم و انکار و بازخواست مداوم می گذشت، زمان آن از حدود 45 دقیقه به حدود یک و نیم ساعت تغییر می کرد که مطلوب یک سریال تلویزیونی نیست). موسیقی تیتراژ انتهایی هماهنگ با کار درآمده اما موسیقی تیتراژ آغازین چندان گیرا و در حد تصاویر آن نیست.. از نکات جالب سریال، نشان دادن حالات مشابه از عکس العمل های نشان داده شده در بازیگران، در افراد مشهور جامعه ی امریکا یا سایر نقاط جهان، در تاکید بر جهان شمول بودن این حالات است (به طور مثال از حالات بیل کلینتون در تصاویر زیاد استفاده شده!). از دیگر نکات جالب توجه اشاره ای ست که لایتمن به آمار دروغگویی بین انسان ها می کند، و چقدر این مساله واقعی و دردناک است!


تدوین کار بسیار حرفه ای ست.. موسیقی متن عالی ست و به شخصه عاشق نحوه ی تمام شدن هر قسمت در کنار موسیقی تیتراژ انتهایی ام.. ترکیبی بود از درام زیرپوستی، لذت و رهایی که باعث پرواز روح می شد!

 

فصل دوم:

فاستر طلاق گرفته و همسر لایتمن می خواهد به ایالتی دیگر بود (و همچنین می خواهد دخترشان را نیز با خود ببر). کال نگران می شود و از همسرش می خواهد که در شرکت خود او مشغول به کار شود.. اتفاقی که باعث اعتراض فاستر می شود (سابقه ی کار کردن های مشترک لایتمن و همسرش را در یکی از قسمت های سری پیش دیده ایم).

عاشق تعصب به خرج دادن های لایتمن در مورد دختر و گاه همسرش هستم! از آن نوع جدی و بی پرده است و حتی از عواقب دوستی های خطرناک در دبیرستان هم می ترساند.. و همچنین زندگی شخصی لایتمن برایم بسیار جذاب بود؛ دور از همسر و اغلب فرزند و عاشق کار خود (یافت حقیقت) و البته مجبور در درگیر بودن در دروغ ها، با دروغ های مصلحتی خود و کشف دروغ های بی شمار اطرافیان.. و در گیر رابطه ای عمیق و زیرپوستی و غیر واضح با همکارش؛ فاستر. در قسمت چهارم این فصل یک پایان بندی تاثیر گذار در خلال این رابطه را می بینیم.. لایتمن با وجود تنهایی هایش حاضر نیست به هوس تن بدهد و همچنان در غار تنهایی خود مانده.. اما این با دیدن اشک واقعی فاستر که برای نجات او حاضر است هر کاری بکند، با زبان بی زبانی و بی هیچ نشانه ی واضحی به او نزدیک می شود.. (و در کنار آن، عدم صداقت و هوسرانی زنان دیگری که گهگاه بر سر راهش قرار می گیرند را در نظر بگیرید که کال هیچ علاقه ای به آن ندارد). در مجموع شخصیت لایتمن جذاب ترین و دوست داشتنی ترین شخصیت فیلم هایی ست که تا کنون دیده ام!


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:30 | نویسنده : احمد |

نقد سریال پایتخت 3

به یاد او که...

نقد سریال پایتخت 3

 

نویسنده گان: محسن تنابنده، خشایار الوند و حسن وارسته

کارگردان: سیروس مقدم

تهیه کننده: الهام غفوری

جمله سریال –از دید من-: "تا در کنار هم هستید قدر هم را بدانید".

نمره سریال –از دید من-: 19 از 20

خلاصه:

پس از بدبیاری های مکرر نقی در ریزش سقف خانه و شکستش در مسابقات کشتی پیشکسوتان ایران، خانواده برای درمان بهبود (شوهر خواهر نقی) که در شرف آسیب نخاعی بر اثر اصابت گلوله ی شکارچیان غیرمجاز است، راهی تهران می شوند...

نقد:

پس از پخش سری اول هر مجموعه تلویزیونی در ایران، کم پیش میاید که سازندگان آن به فکر مجموعه دومی در راستای مجموعه اول بیفتند ( تا جایی که به یاد دارم، به جز "زیر آسمان شهر"، "مرد هزار چهره" و "ستایش" مجموعه ی پربیننده دیگری در این زمینه نداریم)؛ امری که بر عکس، در مورد اغلب سریال های امریکایی رخ می دهد و تک فصلی بودن سریال ها در شبکه های این کشور به ندرت دیده می شود. دلیلش هم مشخص است؛ عدم استقبال فراگیر. "پایتخت" اما با استقبال کم نظیر در سری اول، سازندگان را به ادامه ی ساخت آن تشویق کرد. دلایل موفقیت سری اول، در وهله اول در فیلمنامه بسیار قوی (حاصل تلاش ستودنی تیم نویسندگان، به خصوص مغز متفکر اصلی آن ها؛ محسن تنابنده) نهفته بود که علاوه بر اینکه با فضای جامعه ی ایرانی همخوانی داشت، بر خلاف اغلب فیلم ها و سریال های پخش شده طی سال های اخیر، بر اساس روابط واقعی انسان های جامعه ی حاضر ساخته شده بود و باورپذیری نقش ها، با همه ی زشتی ها و زیبایی های شخصیت های آن، بسیار آسان بود. علاوه بر این، فیلمبرداری، کارگردانی، موسیقی متن و بازی های بسیار خوب آن نیز همگی در موفقیت مجموعه اول سهیم بودند. مجموعه دوم، بر پایه ی مجموعه ی اول (با پیرنگی یکسان اما در سفری طولانی تر) ساخته شد و با کمی تغییر در برخی تکیه کلام ها، موفقیت مجموعه ی اول را تکرار کرد. مجموعه ی سوم، در نوروز امسال (1393) با تغییرات اندک به نمایش درآمد و گرچه موفقیت و پذیرش دو مجموعه ی قبلی را (حداقل از منظر عام) تکرار نکرد و نظرات متفاوتی از طرف بینندگان دریافت کرد، اما از نظر نگارنده، توانست با فیلمنامه ی خوب خود، مفاهیم ارزشمندی را به متن جامعه منتقل کند.

شاید پایتخت 1 را بتوان دارای موجه ترین نام همسو با محتوای مجموعه دانست که در مجموعه ی دوم، این رابطه تنها به دلیل ادامه دار شدن شماره ی یک آن توجیه پیدا می کرد و ربط چندانی به ماجراهای اتفاق افتاده در متن نداشت. این مساله در مورد مجموعه سوم هم تا حدی به نظر می رسد و تنها بستر اتفاقات است که حدود نیمی از آن در پایتخت می گذرد و به جز اشاره به مخارج بالا در تهران و برخی نمادهای آن (از جمله برج میلاد)، اشاره چندانی به "پایتخت" نمی شود. در واقع می توان گفت که گریزی هم از نامگذاری جدید برای سریال، با توجه به اشاره به مجموعه ی قبلی نیز وجود نداشته است.. و البته.. تماشاگر عام هم با این موشوع مشکلی نخواهد داشت.

نقی معمولی، با وجود این نام فامیل غریب، (اما نه چندان عجیب)، با همین معمولی بودنش برای بیننده جذاب است؛ او قهرمان یا ضد قهرمان تیپیک فیلم های حماسی نیست، نه مانند چارلی چاپلین یکسره سفید است و نه مانند مستر بین آزار دارد؛ بلکه به مانند شخصیت اغلب فیلم های موفق و مطرح امروز دنیا، خاکستری ست –اغلب فیلم های حماسی دنیا هنوز هم بر پایه ی تضاد سیاهی و سفیدی ساخته می شوند و البته، ژانر پایتخت در عین اشاره به حماسه، حماسی نیست- نقی، در عین همه ی این ها یک قهرمان است؛ یک گچ بر خانواده دوست، که به دلیل بی کاری ناخواسته مجبور است نان همسرش را بخورد اما از هیچ تلاشی برای امرار معاش خانواده فروگذار نمی کند (هر چند، بدجنسی های او در این قسمت کمی زیاد شده بود!). روایت مشهوری که فحوای کلام را تببین می کند همان است که "به ابوسعید ابوالخیر (عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم) گفتند: فلان کس بر روی آب می‌رود! گفت: سهل است! وزغی و صعوه ای نیز بروی آب می‌رود. گفتند که: فلان کس در هوا می‌پرد! گفت: زغنی و مگسی در هوا بپرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می‌رود. شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق بمغرب می‌شود، این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد."

او با مشکلات زیادی روبرو می شود؛ در یک شروع طوفانی از سریال، در مراسم عروسی ارسطو (که احساساتی بودنش در تضاد با همین نام است!) سقف خانه ی تازه ساخته شده ی نقی می ریزد و علاوه بر به هم خوردن عروسی، بنّای خانه (با بازی خوب هدایت هاشمی که اولین حضور او در تلویزیون که سبب دیده شدنش شد، مجموعه چک برگشتی، به کارگردانی همین سیروس مقدم بود و حالا با شمایلی کمدی، با لهجه ی مشهدی خود در اغلب صحنه ها دو دست رو به آسمان خود را تا شانه در گچ دارد!) نیز به سختی مصدوم می شود.

 نقی در مسابقه نهایی کشتی پیشکسوتان انتخابی تیم ملی هم که برای رفع ناراحتی ناشی از خرابی خانه اش شرکت کرده می بازد و این دو اتفاق باعث ایجاد افسردگی در او می شود (و این همان مرحله ای ست که در زندگی بسیاری از ما رخ داده؛ احساس تنهایی عمیق و سرخوردگی از مصائب دنیا). او به خدا شکایت می کند و از وضع پیش آمده می نالد.. (و ما، به عنوان یک ناظر بیرونی شاهدیم که فرو ریختن سقف خانه به دلیل برداشتن ستون توسط خود او، و باختش در کشتی هم به دلیل غرور بیش از حد او در مسابقه بوده است.. در واقع نویسنده بدین طریق می گوید که اغلب گرفتاری های ما در زندگی، نتیجه ی کردار خود ما، و نه بدبیاری اتفاقی یا خواست مستقیم خداوند است و زیبایی مفهوم منتقل شده ی فیلمنامه در کنار کارگردانی همسطح آن در همین است؛ مشاهده ی وضعیت خود در زندگی دیگران و نقد خود، پیش از دیگران).

در ضمن این حوادث، بهبود (شوهر خواهر نقی، با بازی عالی مهران احمدی که به احتمال زیاد با استقبال بینندگان از این نقش در چند قسمت معدود سری پیشین، حضور او در تمام قسمت های سری حاضر تثبیت شده است)، در درگیری با شکارچیان یوزپلنگ ایرانی (که جزء حیوانات در حال انقراض و محافظت شده ی ایران است و یکی از مضامین اصلی سریال هم اشاره به مباحث محیط زیستی، به خصوص همین یوزپلنگ ایرانی ست) تیر می خورد. او مجبور است به شکم بخوابد تا درد کمرش بیشتر نشود (و در همین طرز نشستنش در خانه و اتوموبیل، با آن اداهای خاص بهبود و چشمانش، کمدی نابی خلق شده است). ارسطو و نقی هم که پس از به هم خوردن مراسم عروسی قهر کرده اند، با وساطت خانواده آشتی می کنند (این قهر و آشتی نقی و ارسطو به پای ثابت شروع مجموعه تبدیل شده و گویای درگیری های بیهوده ی اعضای خانواده ها در بین ایرانیان است). پنجعلی (پدر نقی) هم که تا به حال دچار آلزایمر بود، به اسکیزوفرنی نیز مبتلا شده و در توهماتش، همسرش لیلا را می بیند. این قضیه، علاوه بر دردناک بودن برای خود فرد، به کمدی لحظات اضافه کرده است. در همین بیماری پنجعلی اما، وفاداری و عشق میان او و همسر درگذشته اش، در عمق کمدی حاصل از توهمات او درک می شود و حتی با وجود ادامه ی منطقی قضیه با مراجعه ی خانواده به پزشک برای درمان او و مشاوره ی پزشک معالج در مورد اشتباه بودن همراهی خانواده با توهمات پدر، نقی و خانواده اش، همچنان به توهمات او احترام می گذارند و شاید تنها کسی که در خانواده هیچ گاه حرمتش شکسته نمی شود همین پدر پیر است.

یکی دیگر از نکات سریال، برداشت از فیلم های دیگر است. تا کنون، اغلب برداشت های به قول معروف "ایرانیزه شده" از فیلم ها و سریال های موفق خارجی، به طرز اسف باری بد، گل درشت و ناقص بوده اند، اما در اینجا، هم تنابنده و هم مقدم، با ایرانی کردن دقیق مضمون فیلم "راکی" (با موسیقی نیمه برداشتی که در برخی قسمت های آن با ابداع آریا عظیمی نژاد شکل بامزه ای به خود گرفته)، ماجرای ملاقات شب قبل از مسابقه ی نقی با همسرش و تمرینات او را به شکلی دلپذیر نمایش می دهند (مشابه همین صحنه ها را در طرحی کلی در فیلم اول راکی -1976- می بینیم) و مثل همیشه، علاوه بر گرفتار نشدن در دام کلیشه، احساساتی گرایی زننده و خارج شدن از فضای واقع گرایی، فضایی به شدت احساسی می آفریند که به دل بیننده می نشیند. کشتی گرفتن های نقی هم، بسیار خوب از کار درآمده اند و به مانند شک به مازنی بودن تنابنده، کشتی گیر بودن اون نیز به ذهن متبادر می شود! (این تنابنده اصولا یا در کاری وارد نمی شود و یا با اطلاعات کامل وارد می شود که این هم از دیگر حُسن های اوست).

توجه به نقایص انسانی رایج، در عین مبتلا نشدن به بدآموزی (که اغلب سریال های ما خالی از آن نیستند) از دیگر نکات مثبت کار است که بخش طنز داستان از همین توجه بر می خیزد؛ نقی، در عین جوانمردی و پاکی (پس از گرفتن دو سکه، آن ها را به برگزیده المپیاد و یک محقق که دولت برای آن ها اقدامی نکرده اهدا می کند و جالب است که در همین کار، هم طنز و هم کمدی خلق می شود!) انسانی خودخواه و مغرور است (مثل اغلب ما انسان ها)؛ در بسیاری از صحنه ها سعی در گرفتن سهم بیشتر (مثل ماجرای خرید کت و شلوار یا آشتی کردنش با ارسطو یا رفتنش به برزیل یا رفتن به مراسم رونمایی از پیراهن تیم ملی به جای بهبود)، اثبات خود، یا تبرئه از اشتباه را دارد (صحنه ای که در کامیون دارد عیب همه را می گوید و از آن ها می خواهد تا خود را تغییر دهند اما ضمن پذیرش عیوب شخصی، خود را ناتوان از تغییر اعلام می کند، یکی از بهترین نمونه های آن است). در عین حال، هر کنشی از سوی شخصیت ها با واکنش مناسب (و نه اغراق آمیز) و همچنین عاقبتی باورپذیر روبرو می شود و همین عاقبت هاست که وجه طنز و کمدی را پربارتر می کند (ماجرای کفشی که پای نقی را می زند.. یا تلاش برای تشویق کشتی گیر چینی برای نبردن نماینده بلغارستان و ...). توجه کنید که سریال، با وجود نمایش درگیری افراد، حتی یک جمله ی بدآموز ندارد! نهایت فحش نقی "بی تربیت" است! تکیه کلام های شخصیت ها نیز، در عین جا افتادن در ذهن بیننده، خنثی و یا حتی با معانی خوب هستند؛ "آقااا...!"، "God!"، "آخ آخ آخ.." "ناهار نخردم"، "فدایی داری!"، "عباس معصومیه؟" و ... در عین بامزه بودن، حاوی هیچ پیام بدی نیستند. یکی از بامزه ترین جملات سریال هم که در موارد مناسب تکرار می شود یادآوری ارسطو از باخت نقی ست: "طلا مال نقی بود، تو مشتش بود..!".

در کنار این، با وجود اشاره به شهر خاص، استان خاص و گویش خاص بازیگران، هیچ توهینی به اصل این قومیت نمی شود، بلکه با بیان اشکالات مرسوم (مثل همان ریختن پوست تخمه یا سادگی در فروختن زمین و خرید اتوموبیل به جای آن ... و مواردی دیگر که به طور ویژه از خصوصیات یا عوامل رخ داده در فرهنگ مازنی نیست و عمومیت دارد) و توجه همزمان به نقاط قوت همین افراد (خانواده دوستی و تعصب در مورد ناموس، تلاش بی وقفه برای امرار معاش، تبحر در کشتی و افتخار آفرینی نهایی برای کل کشور)، مخلوطی واقعی از انسانی شهرستانی ارائه می دهد که در مجموع، نقی معمولی و خانواده اش توسط بیننده تحسین می شوند..

وجود تضادهای مثبت در شخصیت ها که در جامعه نیز حضور دارند، رنگ دیگر موجود در فیلم است؛ نقی گرچه دائم ارسطو را از زن ذلیلی بر حذر می دارد، اما در نگاه عام، خود عاشق همسرش است و به قول مربی کشتی.. دوپینگ او، همین زن ساده به حساب میاید. در عین حال باید به نقد همراه با چاشنی طنز رفتارهای نامناسب ما ایرانی ها که به خوبی در کار پیاده شده توجه کرد (مهمترین آن در صحنه های غیبت همراه با تهمت مردم درباره علت باخت نقی در مسابقه نهایی کشتی پیشکسوتان و یا در نحوه برگزاری عروسی ارسطو، با آن پاپیون نامانوس با فرهنگ ایرانی و یا طبقات روی سر و پاشنه ی بلند کفش هما هویدا بود). آیا زندگی معمول سایر مردم ایران و اشکالات همراهشان همین ها نیست؟..


بازی ها، با توجه به حرفه ای بودن بازیگران و بازیگردانی و کارگردانی بسیار خوب و همچنین جا افتادن شخصیت ها در مجموعه های قبلی، در سطح بالایی قرار دارند و در عین حال، تلاش شده که از واگویی بیش از حد و آزار دهنده ی تکیه کلام ها خودداری شود و از هر تکیه کلام، تنها در جایگاه مناسب آن استفاده شود (در کمتر مجموعه ای می بینید که استفاده ی ابزاری از تکیه کلام  شخصیت ها با تکرار وقت و بی وقت به حد آزار دهنده ای نرسد!). محسن تنابنده، ریما رامین فر، احمد مهران فر و مهران احمدی از برترین های کار هستند و هدایت هاشمی هم نقش خود را به خوبی ایفا می کند. هر چند به نظر می رسد این بار، نقش سارا و نیکا (این دو قلو هم اکنون مقیم سوئد هستند) بالاجبار اضافه شده و دیالوگ چندانی از این دو شخصیت نمی شنویم..

شخصیت هما، یک زن باورپذیر و در عین حال ایده آل را به تصویر می کشد. هما، تنها کسی است که در این خانواده مازنی صحبت نمی کند (از قومی دیگر است) و در عین حال در غم و شادی نقی، علیرغم برخی کج رفتاری های او، شریکی همیشگی ست. ارسطو نیز که حالا با تغییر نسبی ظاهر و بالا رفتن درجه ی رانندگی و حتی ماشینش به داستان برگشته، با وجود ادای نصفه و نیمه ی برخی کلمات انگلیسی، هنوز همان جوان ساده است؛ گرچه، احساس می کنیم که حواسش کمی جمع تر شده! شخصیت فهیمه (که در اغلب موارد منتقد اعمال بهبود است و هواداری برادرش را می کند) نیز با بازی خوبی همراه است، هرچند تاثیرگذاری سایر شخصیت ها را در کلیت ماجرا ندارد. مهران احمدی نیز با شخصیت "بهبود"، در کنار "ارسطو" و "نقی"، ستاره ی کمدی مجموعه است. این شخصیت تنها یک عیب شخصی دارد و آن هم غلوش در تعریف ماجراهای رخ داده است! هومن حاجی عبدالهی نیز با آن تیپ خزش نقشی گذری اما بامزه دارد.


اضافه شدن همسر چینی ارسطو اما در راستای نشان دادن پیام اصلی متن است؛ "عظمت ایران از نگاه خارجی و داخلی". چیزی که در نمای بالا رفتن پرچم ایران در قسمت نهایی می بینیم (و به طرز جالبی، پرچم ایران در کنار قدرت های مهم امروز دنیا یعنی ایالات متحده امریکا، روسیه و چین قرار داده شده) و البته به طرز ظریفی، به این نکته اشاره می شود که ایران، بیش از درگیری های خارجی، مشغول مشکلات داخلی خود است (نقی را ببینید که در مسابقات داخلی در نهایت شکست می خورد اما در مسابقات خارجی به مقام قهرمانی می رسد! و در داخل، غرورش باعث شکست خود و سرشکستگی همشهریانش می شود) و در کنار این، راه عزتمندی واقعی کشور در دنیا را در گرو تلاش زیاد و از خودگذشتگی مردم بیان می کند (تمرینات نقی). در واقع، هدف اصلی پایتخت 3، تاکید بر ضرورت وحدت ملی، با توجه به نشانه های داخلی است (به نشانه ی یوزپلنگ ایرانی و استفاده ی مناسب در سریال، از واقعه ی قرار دادن تصویر این حیوان بر پیراهن تیم ملی دقت کنید).

 

یکی از نکات کاری محسن تنابنده در نوشتن طرح فیلمنامه هایش، سفر به مناطق مورد گفت و گو و آشنایی قبلی با فرهنگ، رفتار، گویش و معضلات واقعی آن است؛ چیزی که به شکل تحسین برانگیزی در پایتخت به چشم می خورد (شاهد ادعای بنده هم مازندرانی هایی هستند که برخی از این افراد حتی باور نداشتند که تنابنده خود اهل مازندران نیست!). چند نمونه از این ماجرا را در ماجرای فروختن زمین ها توسط افراد و خرید ماشین (!) یا ریختن پوست تخمه بر زمین پس از خوردن آن یا تکیه کلام های خاص مازنی شاهد بودیم. او، به همراه کارگردان، در درک موقعیت کشتی نیز توجه خاصی از خود نشان می دهد و علاوه بر استفاده از گزارشگر واقعی کشتی، تماشاچیانی باورپذیر و حتی کشتی هایی باور پذیر، با هیجانی در حد تماشای مسابقات واقعی کشتی قهرمانی جهان را می آفرینند! (مانند همین قضیه را در ماجرای رونمایی از پیراهن تیم ملی می بینیم). در عین حال، این پیش بینی ناپذیری قطعی اتفاقات در سریال هم از نکات مثبت دیگر آن است که اغلب مجموعه های تلویزیونی ایران به کلی فاقد آنند! (مثلا کشتی های نقی، در حد مسابقات واقعی هیجان انگیزند یا رفتن چوچانگ به چین -با توجه به ناکامی های قبلی ارسطو در یافتن همسر- که بیننده را همراه با نقی، از شوخی ارسطو شگفت زده می کند!).

تنابنده، علاوه بر این ها داستان گوی ماهری ست.. روش مشخص شدن اطلاعات در فیلم او بسیار حرفه ای و دلپذیر است؛ برای مثال دقت کنید به صحنه ای که نامه ی چوچانگ خوانده می شود و می فهمیم که او رفته است.. یا همان قسمت اول که در آن اطلاعات گذشته ای که مابین مجموعه ی دوم و حالا رخ داده به بیننده منتقل می شود. در کنار این، روش جدید به کار گرفته شده در این مجموعه، حذف قسمتی از ماجرا و شروع قسمت بعدی، مدتی بعد از انتهای قسمت قبل است و این مورد در بین فیلم های ایرانی (که به جویدن و توضیح مکرر اتفاقات برای بیننده –ای که انگار نمی فهمد و باید همه چیز را برایش توضیح داد-) بسیار بعید است! شخصیت ها نیز به درستی و به شکلی باور پذیر تغییر کرده اند؛ تغییر سنی نقی و پدرش مشهود است و ارسطو نیز پخته تر شده است. حوادث ماجرا خوب جفت و جور می شوند و برای باورپذیری اتفاقات نیز در جزئیات کار نگاه بسیار دقیقی اعمال شده است. در کنار این ها از تدوین مناسب کار و موسیقی متنی که بدون آن کار ناقص خواهد شد نباید گذشت.


شاید تنها نقطه ضعف های مجموعه سوم را بتوان در قبول اسپاسنر (اطلس مال) برای کار (که شاید به دلیل کمبود بودجه ی صدا و سیما بوده)، برخی جملات سفارشی (مثل قضیه یارانه ها از زبان چوچانگ) و همچنین کمرنگ شدن نقاط کمدی کار نسبت به مجموعه های قبل دانست (عقیده دارم که نقاط طنز مجموعه نه تنها کم نشده، که بیشتر هم شده است؛ هر چند شاید پیچیده نشدن این طنز در لفافه ی کمدی، طعم خنده داری آن را کمرنگ کرده باشد). در مورد اول، هرچند می فهمیم که سازندگان تلاش کرده اند تا حتی الامکان، تبلیغ شرکت مورد نظر به قول معروف توی ذوق نزند، اما باز رفت و آمد زیاد کامیون با تکیه بر نوشته ی روی آن، تبلیغات در سطح شهر و محل برگزاری کشتی ها و دو بنده ی کشتی گیر، مقداری بیش از اندازه است و از ارزش های آن به عنوان اثری مردمی می کاهد. مورد دوم هم به نظر خارج از توان سازنده برای اجتناب به دلیل فشار صدا و سیما بوده است. دلیل اصلی به چشم آمدن کاهش سطح کمدی کار نیز، مقایسه ی اجتناب ناپذیر مجموعه حاضر با مجموعه های قبلی است. تمهید اندیشیده شده برای به چشم نیامدن این قضیه را نیز در دو قسمت مهم سریال (که دو جزء اصلی و مهم هر اثر سینمایی/تلویزیونی می باشند) می بینیم؛ شروع و پایان بندی، که هر دو نیز عالی هستند؛ موارد طنز همراه با کمدی، آنقدر در قسمت طوفانی اول زیادند که آن را به یکی از بهترین قسمت های تمام مجموعه های تلویزیونی تاریخ تلویزیون ایران تبدیل می کند.

"پایتخت"، در مجموع سه فصل خود، با زبان طنز و کمدی، در عین برگرفته شدن از زندگی روزمره با چاشنی غلو، سادگی و خنده دار بودن، مفاهیم عمیقی را به متن جامعه منتقل کرده و مورد پسند تمام رده های سنی و تحصیلی قرار گرفته است (از امور بسیار عجیبی که حتی در مورد اغلب فیلم ها و سریال های خارجی موفق هم آن را نمی بینیم!).

 

 

پی نوشت:

عکس ها از منابع زیر برگرفته شده اند:

 

saminmusic.ir

 

http://www.avinyfilm.ir/content/4316

http://www.inn.ir/NSite/FullStory/photo/?Serv=5&Id=207292&Rate=0

http://jomhouriat.ir/PooyaSoftPublisher/Storage/Images/20140327002616cb-1.jpg

http://www.farhangnews.ir/content/66864

http://shomalsport.blogfa.com/post-2051.aspx


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:30 | نویسنده : احمد |

نقد و بررسی فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم»

کارگردان: روح الله حجازی

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/mim/zendegi-khususi_agha_va_khanume_mim.jpg

نویسنده : -

بازیگران:

حمید فرخ نژاد، مهتاب کرامتی، امید روحانی و ابراهیم حاتمی کیا

خلاصه داستان :

مردی به منظور پیشرفت شغلی، به هم راه همسر وو فرزندش به تهران سفر و مدتی در هتلی مجلل اقامت می کنند. در طول این سفر اتفاقاتی زندگی خصوصی این زوج را درگیر چالش های مختلف می کند.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/mim/zendegi-khususi_agha_va_khanume_mim.jpg


منتقد: سولا اکبریه (امتیاز ۳.۵ از ۱۰)

دومین ساخته ی بلند روح الله حجازی، روایت گر ناملایمت ها و نزاع های ریز و درشت در زندگی خصوصی آقا و خانم مهراد است. این کارگردان بسیار جوان در سال 1386 و با فیلم "در میان ابرها" سیمرغ بلورین فیلم های اول را در جشنواره ی فیلم فجر به دست آورد و پس از آن راهی جشنواره های خارجی زیادی شد. البته بخش اعظم فعالیت او را در سال های اخیر می توان به عنوان تهیه کننده و کارگردان تله فیلم های بی شمار پی گرفت.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/mim/00000.jpgبرخلاف فیلم اول او که حال و هوایی جنگی داشت، زندگی خصوصی آقا و خانم میم نشان دهنده ی پوست اندازی یک خانواده ی متوسط در میانه ای از سنت و مدرنیته است. هرچند این طی طریق از سنت ها به نوگرایی زندگی مدرن شهری اولا دست مایه ی فیلم های بسیاری بوده و دوما خود دارای گوشه ها و جهات گوناگونی است، اما مقوله ی شک در زندگی زناشویی امری است که پیش تر از این، کم تر شاهد آن بوده ایم. آغاز فیلم بر بستر نزاع بین سنت و مدرنیته شکل می گیرد و در یکی از سکانس های آغازین فیلم به وفور شاهد تقبیح رفتارهای آوا (با بازی مهتاب کرامتی) توسط شوهرش محسن (با بازی حمید فرخ نژاد) هستیم که در موارد متعددی با کلام یا رفتار از آوا می خواهد شرایط زندگی جدید را درک کرده و سعی کند مثل یک زن امروزی! رفتار کند. اما عنصر شک نیز از همان ابتدا با داستان در می آمیزد. گواه این امر پنهان کردن تکه کاغذی است توسط آوا که اتفاقا با اکت های عجیب و اغراق شده سعی در بازنمایی هرچه بیش تر آن دارد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/mim/pixnama_com_e19f79c7aedbf2b734ae2d190ce78b33_pdi3t6f28ild8nw57wy.jpgبه بیان دیگر بیش از آن که فیلم بخواهد صرفا گذار از سنت را پر رنگ کند، از اول تکلیف بیننده را روشن می کند؛ یعنی عنصر شک را به شکلی واضح وارد فیلم نامه می کند تا مخاطب بداند با فضایی شک آلود و دیوارهای بلند بی اعتمادی مواجه است. این شک زمانی بیش تر به جان فیلم می افتد که آوا علاوه بر مخفی کردن کاغذ (پنهان کاری)، به شدت به تماس ها و پیامک ها و اساسا گوشی تلفن همراه محسن مشکوک است و مدام راجع به مکالمات، قرارها و گفت و گوهایش او را به شکلی وسواسی و بیمارگونه وسوال پیچ می کند.

تا این جای کار بد نسیت و می تواد داستانی بکر از آب در بیاید. اما بازی های ناامید کننده و خط داستانی بی سر و ته همه چیز را به هم می ریزد. اصلا معلوم نیست ریشه ی این شک آوا کجاست؟ این شک آن قدر شدید است که نمی توان خانواده ای را با این میزان بی اعتمادی و یک فرزند 10 ساله تصور کرد. به بیان ساده این شک آوا نسبت به همسرش کاملا روی هواست و ابدا باور پذیر نیست و مخاطب دائما برای قبولاندن این میزان و کیفیت از بی اعتمادی با خود درگیر است. حوادث فرعی سر جای خود نیستند و فیلم نامه شبیه یک اتومبیل صفر نو و صفر کیلومتر است که همه اجزای آن از هم باز شده و درون جعبه گذاشته شده اند و انسجام درونی و به تبع آن کشش اصلا در فیلم شکل نمی گیرد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/mim/00078.mim%20(2).jpgبه علاوه بازی ها خیلی ضعیف اند. حتی برچسب ابراهیم حاتم کیا به عنوان یکی از اسطوره های بی تکرار فیلم های دفاع مقدس هم نمی تواند کارساز باشد و اتفاقا بازی تصنعی، بی روح، نچسب و رقت انگیز او درست پاشنه ی آشیل فیلم می شود. هرچند حمید فرخ نژاد، همان فرخ نژاد همیشگی است و ظرافت و ریزه کاری خاصی در بازی اش دیده نمی شود و مثل همیشه بالاتر از متوسط ایفای نقش می کند. هم چنین اوج کج سلیقگی در انتخاب مهتاب کرامتی است برای نقش آوا که هرچند چهره ی یک زن نگران و متلاطم را می تواند با خود داشته باشد، اما اصلا در قاب فیلم جا نمی گیرد و برگی می شود بر عدم موفقیت اکت و بازی در زندگی خصوصی آقا و خانم میم و نهایتا بازیگر خردسال نقش پارسا (با بازی امید روحانی) که نقشش اساسا به طور بالقوه فاقد ریزه کاری های خاص پیش بینی شده بود.

اما علاوه بر بازی های نه چندان دل چسب، شخصیت پردازی های ضغیف آزار دهنده است. البته شخصیت محسن به مراتب اوضاع بهتری دارد، اما در مورد آقای دکتر (با بازی ابراهیم حاتمی کیا) و مخصوصا آوا با کاستی های فراوان رو به رو هستیم. هرچند همان گونه که ابتدا بیان شد، شخصیت ها کاملا نشان دهنده ی گروه های فکری و اجتماعی مشخصی هستند، اما در مورد آوا مخصوصا از تیپ چیزی فراتر نمی رود و بدتر آن که همان تیپ هم درست و رسا در نیامده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/mim/51.jpgضمن آن که بی دقتی های در فیلم مشاهده می شود که به شدت روی مغز بیننده رژه می رود.سکانس تعقیب آوا توسط محسن به شدت دم دستی و آماتور است؛ هرچند به لحاظ داستان گویی نقطه ی عطف و بسیار مهمی به شمار می آید، اما از لحاظ ساخت شدیدا ضعیف است. هم چنین است برخی نماها؛ مثلا جایی که محسن دستپاچه به دنبال آوا تمام هتل را زیر و رو می کند و دست آخر با لباسی به هم ریخته به اتاق برگشته و می خوابد، سپس کات و محسن با صدای تلفن از خواب بیدار می شود و حتی گره ی کرواتش کوچک ترین نقصی هم ندارد!!!

البته باید پایان بندی فیلم را یکی از برجسته ترین بخش های آن دانست. از لحاظ قاب بندی و نما، عینا شبیه نماهای آغازین است؛ با این تفاوت که دعوای شدیدی بین زن و شوهر شکل می گیرد و آوا با گریه ماشین را ترک می کند، محسن به دنبال او پیاده می شود و فرزندشان پارسا که به شکلی نمادین در صندلی عقب شاهد این بگو مگو هاست، تنها نظاره می کند. در واقع پایان بندی فیلم نشان می دهد که شاید تغییر زیادی در ظاهر خانواده ی مهراد نسبت به آغاز سفر رخ نداده، اما هسته ی زندگی آن ها زلزله ای بزرگ و پس لرزه هایی ویران گر را به خود خواهد دید.

در مجموع زندگی خصوصی آقا و خانم میم اگرچه از لحاظ درون مایه یک اتفاق جدید به شمار می آید. مردی که از همسرش می خواهد لباس های جذاب بپوشد تا با کلاس! جلوه کند، زنی که به هوای حفظ آبروی همسر!، ناگهان با آرایش غلیظ وارد جمع می شود مرد در دوگانگی بین تایید و تقبیح دست و پا می زند و حتی گفت و گوهایی که هرچند در زندگی خصوصی هرکسی می تواند پیش آمده باشد اما شنیدن آن در قالب یک فیلم سینمایی ایرانی تقریبا کم سابقه است. اما باید قبول کرد به شدت در حق پتانسیل فیلم، درون مایه و محتوا اجحاف شده و اثری که می توانست به خاطر بکر بودن – حداقل در سینمای ایران – اثری دوست داشتنی و مانا باشد، به فیلمی پایین تر از حد متوسط نزول کرده است و احتمالا این بیش از همه می تواند هشداری باشد برای روح الله حجازی که پرکاری اش در تله فیلم ها، شاید نگاه سینمایی او را در ساخت از عمق به سطح نزدیک کرده است.

اختصاصی نقد فارسی


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:18 | نویسنده : احمد |

نقد فیلم «رسوایی»

کارگردان: مسعود ده نمکی

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/rosvayi/133238_629.jpg

نویسنده : -

بازیگران:

اکبر عبدی، محمدرضا شریفی نیا، الناز شاکردوست، کامران تفتی

خلاصه داستان :

افسانه همراه با خانواده اش در محله ای فقرنشین زندگی می کنند. او در محله بسیار بدنام بوده بر اثر حوادثی با یک روحانی آشنا می شود و این برخورد زمینه ساز حوادث مهمی در زندگی آنان می شود.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/rosvayi/133238_629.jpg


منتقد: سولا اکبریه (امتیاز ۱ از ۱۰)

تماشای اثری با تهیه کنندگی و کارگردانی، سازنده سه گانه ی اخراجی ناخودآگاه هر بیننده ای را آماده می کند تا با پیام ها و محتواهای خاص و قابل پیش بینی مواجه شود. رسوایی چهارمین اثر بلند سینمایی مسعود ده نمکی این بار نه در فضای جبهه و نه در گیر و دار منازعات سیاسی سیر می کرد. عنوان بندی فیلم که اذان معروف موذن زاده ی اردبیلی هم راه با عکس های مختلف از مکان های مذهبی را شامل می شد، بیش از هرچیز این ذهنیت را پدید آورد که داستان باید بر محور مذهب و اندرزهای دینی استوار باشد. با اتمام عنوان بندی و نقش بستن نام فیلم در کنار یک کفش زنانه ی پاشنه بلند قرمز رنگ، دست فیلم رو شد؛ زنی نه چندان مالوف با آموزه های دینی و ماجرای تعامل اش با دیگر بخش های جامعه.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/rosvayi/152853-1.jpg.pngسکانس ابتدایی فیلم با دیالوگ های افسانه (با بازی النازشاکردوست)، لحن خیابانی و تکیه کلام های خاصش و به ویژه جمله هایش مبنی بر آن که خدا آن ها را فراموش کرده تلاش دارد تا دختری را نشان دهد که می توانیم از واژه ی خیابانی برای توصیفش استفاده کنیم. هرچند فقر مفرط و دریافت حکم تخلیه سریع به بیننده علت روی آوردن دختر به آن چه فیلم "تلکه کردن مردان" می نامد را روشن می کند.

اما شروع، ناامید کننده تر از آن بود که انتظار می رفت. پا گذاشتن دختر در بارازچه ی محله – که به شدت یادآور فیلم فارسی های پیش از انقلاب بود – و استفاده از آهنگ نون و دلقک با صدای محمد اصفهانی و میکس تصاویری از نگاه های هیز مردانه با نمادهای فقر شهری و اختلاف طبقاتی، محور اصلی فیلم را به بیننده القا کرد و درون مایه ی فقر به عنوان تم اصلی معرفی شد.

یکی از انتقادات وارد بر فیلم، استفاده ی مکرر از شوخی های تکراری، تکیه کلام های خیابانی و کوچه بازاری و حتی استفاده از طنز کلامی دو پهلو با گوشه ی چشمی به محتواهای جنسی بود؛ چیزی که به خودی خود نمی تواند ایراد بزرگی به حساب آید، اما بی ربط بودن شوخی کلامی به فضا به شدت آزاردهنده بود. روندی که پس از موفقیت اخراجی های یک به مذاق ده نمکی خوش آمد و به رغم لمپنیزه شدن آن در اخراجی های 2 و 3، در این فیلم نیز به وضوح تکرار شد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/rosvayi/Rosvaee_02_831478.jpgاساساً معلوم نیست ده نمکی چرا اصرار دارد با استفاده از لهجه و تلفط خاص واژه ها بیننده را به خنده بیاندازد؟! شاید لهجه ی بایرام لودر در اخراجی های 1 کمی خنده دار بود، ولی ادامه ی آن و تکرار مفتضحانه اش در نقش حاج یوسف در فیلم رسوایی (هر دو با بازی اکبر عبدی)، کاملاً نشان از آن داشت که در رسوایی هم قرار است بیننده به هر قیمتی خندانده شود و عجیب نیست که کاملاً اثر آن برعکس بود. هرچند بازی های کلیشه ای محمدرضا شریفی نیا هم دست کمی از گذشته نداشت و حاجی گرینوف اخراجی ها با حاجی فیلم رسوایی – که در تمام فیلم فقط حاجی نامیده شد و نامی نداشت – از هم مو نمی زدند. الناز شاکردوست هم که پیش تر با بازی در فیلم هایی در رده ی طنز سخیف، اصلاً انتظاری را به وجود نیاورده بود تا بخواهد بر آورده شود. البته اگر اکبر عبدی به عنوان بازیگر نقش اول مرد جشنواره هم برگزیده شود، تعجبی ندارد، چرا که رویکردهای داوری در چند سال اخیر این چنین بوده است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/rosvayi/Screen%20Shot%202013-02-04%20at%2011.13.50%20AM.jpegفیلم نامه به شدت دم دستی و حوادث فرعی بی شمار بدون منطق پشت سرهم قرار گرفته اند. داستان اصلاً دو شقه ی اصلی داشت! بخش اول مبتنی بر پیشنهاد حاجی (با بازی محمدرضا شریفی نیا) برای ازدواج موقت با افسانه در ازای سفته های پدر مرحوم او بود بدون این که اصلاً چرایی و نسبت ارتباط پدر افسانه و سفته ها با حاجی ذکر شود و شقه ی دوم فیلم بر محور آشنایی افسانه با حاج یوسف و تلاشش برای هدایت دختر بود. دوبخش به شکل نامطلوبی به هم پیوند داده شده بود و سیر روایی منطقی مخصوصاً در وقوع حوادث فرعی به چشم نمی آمد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/rosvayi/n00162606-r-b-002.jpgیکی ازدیگر نقاط ضعف بارز فیلم شخصیت پردازی بود. با توجه به این که اساساً چنین فیلم هایی که دارای پیام های اخلاقی روشن هستند، باید توجه ویژه تری به شخصیت پردازی ها داشته باشند، اما همه شخصیت ها در حالتی از بزرگ نمایی، غیر واقعی و باورناپذیری بودند. حاج یوسف با علم غیبش، حلقه ی مریدانش در کلاس اخلاق و طلبه هایی از گوشه و کنار ایران، کارگری های شبانه و یاری رساندن نیمه شب به خانواده های تهی دست، دختر خیابانی به شدت لج باز که می خواهد حاج یوسف را به پارتی شبانه ببرد و از سوی دیگر حاجی متظاهر و البته بسیار پول دار که برای داشتن موقتی افسانه حاضر است هرکار عجیب و غیر منطقی را انجام دهد؛ همه و همه حکایت از آن دارد که فیلم بیش تر به یک انیمشین اساطیری شباهت دارد تا درامی اجتماعی و مضحک تر از همه تلاش کارگردان است که با وجود چنین شخصیت های باورناپذیر و افراطی، تلاش دارد تا فیلم اش را واقع گرایانه از آب در بیاورد و در این حین و بین حتی به مسایل روز کشور – مثل دزدان 3 هزار میلیاردی – هم می پردازد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/rosvayi/Screen%20Shot%202013-02-04%20at%202.23.35%20PM.jpegدر نهایت اگر با اغماض بتوان یک سوم های ابتدایی و میانی فیلم را پایین تر از متوسط توصیف کرد، اما پایان بندی زجرآور آن حقیقتاً آزار دهنده بود. حاجی متظاهر که جماعت بازارچه را به سمت خانه ی دخترک بد نام گسیل می کند و حتی آن جا را سنگسار می کند و در پاسخ دیالوگ های کوبنده ی افسانه که همه را متنبه کرده و حاج یوسف غیب دان و وارسته که آبرویش را باز می یابد و جماعتی بیش از هزار نفر!!! زیر بازارچه پشتش به نماز می ایستد و برادر افسانه که سر چهار راه هنگام پاک کردن شیشه ی ماشین ها تصادف کرده، به کما می رود و با دعای حاج یوسف به زندگی باز می گردد. همه چیز تصنعی، غیر قابل باور و شبیه فیلم فارسی های قبل از انقلاب است که آب توبه بر سر فاحشه می ریختند و راهی خانه ی بختش می کردند.

در مجموع مسعود ده نمکی که مستندهایش، سه گانه ی اخراجی ها و سریال نوروزی اش کاملاً نشان از تلاش او برای بیان اختلاف طبقاتی و نقش دین داران متظاهر در دین زدگی افراد جامعه دارد، بار دیگر نشان داد که هرچند درون مایه های قابل ارزشی را برای ساخت فیلم بر می گزیند، اما با تسلط نداشتن بر ساده ترین تکنیک های فیلم نامه نویسی، شخصیت پردازی و کارگردانی، محتوایش را به رو ترین و دم دستی ترین شکل ممکن ارائه کرده و مخاطب را بیش از آن که با لذت کشف و همزاد پنداری با فیلمش همراه سازد، پیام را به زور توی صورت مخاطب پرتاب می کند. به بیان بهتر استفاده اش از شخصیت های صرفاً نمادین و به شدت انتزاعی – مخصوصاً در فیلم رسوایی – بیش تر از آن که در خدمت بیان پیام های اخلاقی فیلم باشند، به روند آن آسیب زده اند.

اختصاصی نقد فارسی


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:18 | نویسنده : احمد |

نقد و بررسی فیلم «قاعده تصادف»

کارگردان: بهنام بهزادی

نویسنده : -

بازیگران:

اشکان خطیبی، مهرداد صدیقیان، بهاران بنی احمدی، محمد رضا غفاری، الهه حصاری، مارتین شمعون پور و... با حضور: امیر جعفری، سروش صحت و امید روحانی.

خلاصه داستان :

فیلم به روابط بین جوانان با یکدیگر و والدینشان می پردازد.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/tasadof/S2creen-Shot-2013-02-05-at-11.06.jpg


شبنم سیدمجیدی (امتیاز۶ از ۱۰)

بهنام بهزادی با گذشت پنج سال از ساخت فیلم اولش یعنی تنها دو بار زندگی می کنیم ، این بار ما را با اثری متفاوت با فیلم قبلی اش اما اثر بخش موجه کرده است. بهزادی با دست گذاشتن روی سوژه ای اجتماعی با داستانی خطی و روایتی رئال از زندگی، نوید فیلمی دیگر از ژانری را داد که چند سالی است در سینمای ایران و با فیلم هایی چون فیلم های اصغر فرهادی پرورده شده است.

از فیلم می توان چندین برداشت کرد. می توان آن را ادای دینی به تئاتر دانست. می توان آن را در مورد دغدغه های نسل جوان امروز و درگیری هایشان با والدینشان به شمار آورد. می توان آن را در مورد تفاوت ها و برخوردهایی که این جوانان در میان خودشان دارند، دانست. در فیلم حتی به تفاوت نگاهی که به جنس زن وجود دارد گریزی زده می شود. البته ادای دین به تئاتر لایه رویین و ظاهری فیلم است که در خلال تلاش های چند جوان برای به اجرا بردن تئاتری در جشنواره ای خارجی و مشکلات سر راهشان نشان داده می شود. این که برای داشتن محلی مناسب تمرین مشکل دارند، این که برای حضور در جشنواره ای خارجی باید از هفت خان رستم عبور کنند، این که نگاه بعضی اقشار به تئاتر و اهالی آن، نگاهی منفی است. اما همه این ها دغدغه ای جدی برای بهزادی نبوده و تنها در خلال داستان اصلی و روایت درونی فیلم به آن ها اشاره ای داشته است. روایتی که در آن از بازیگرانی گمنام و کمتر شناخته شده استفاده کرده تا از دغدغه های آنان بگوید و بر خلاف معمول این گونه فیلم ها، حق را در بسیاری از موارد به آن ها بدهد.

فیلم یک صبح تا شب چند جوان را نشان می دهد که قرار است به زودی تئاتر خود را در جشنواره ای خارجی به نمایش درآورند. در این میان پدر شهرزاد (با بازی امیر جعفری) از رفتن دخترش به خارج از کشور ممانعت می کند و این باعث به وجود آمدن مسائلی می شود که کل گروه را تهدید می کند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/tasadof/Screen-Shot-2013-02-05-at-11.07.jpgفیلم، بر خلاف آن چه که همیشه دیده ایم، نسل امروز را محکم و مسئولیت پذیر در برابر اشتباهاتی که مرتکب شده است نشان می دهد. شهرزاد دختری است مسئول در برابر خانواده، راستگو، ساده و صادق، کسی که سعی می کند احترام پدر را تا جایی که امکان دارد، نگه دارد. اما زیر بار حرف زور نمی رود. پدر مثل بسیاری از خانواده های ایرانی، نگرانی هایی برای فرزندش دارد اما این دلیل محکمی نیست برای ممانعت از ورود فرزند به جامعه و انجام کاری که به آن عشق می ورزد و در این میان، بازنده اصلی هم پدر است.

فیلم به صراحت نشان می دهد که بر خلاف تصوری که برخی والدین سنتی به این گونه گروه های دوستی دارند، این ها عده ای جوان هستند، که به خاطر یک کار مشترک گرد هم آمده اند و این باعث به وجود آمدن دوستی عمیقی بین آن ها شده که همان هم در آخر باعث می شود برای شهرزاد و شجاعتی که به خرج داده، فداکاری کنند. این ها بزهکار یا کافر یا خوش گذران نیستند. شاید سردرگمی هایی در زندگی داشته باشند، شاید اشتباهاتی داشته باشند، اما آیا همه آدم ها دچار همین لغزش ها نمی شوند؟

تلاش شده تا بازیگران جوان فیلم، همه به یک اندازه در این اثر نقش داشته باشند. در طول فیلم، قسمتی از شخصیت هر کدام نشان داده می شود.این که هر کدام به یک نوعی یا از جانب خانواده طرد شده اند یا برای اینکه هم خانواده را داشته باشند، هم زندگی مورد علاقه خود را به دروغ یا پنهان کاری روی آورده اند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/tasadof/Screen-Shot-2013-02-05-at-11.06.jpgقطعاً گفته خواهد شد که بهزادی در ساخت فیلمش نیم نگاهی به درباره الی ساخته اصغر فرهادی داشته است. عده ای جوان در یک خانه نشان داده می شوند، با شیوه فیلمبرداری دوربین روی دست و به خاطر موضوع فیلم و نوع بحث های پایانی بازیگران، درباره الی برای مخاطب تداعی می شود. اما این به نظر من، آن گونه که خیلی ها بولدش می کنند، مساله بغرنجی نیست. مهم این است که فیلم، حرف خودش را می زند و چه اشکالی دارد اگر برای سکانس های خود، حتی زوایای دوربین و نوع چرخش ها از فیلم دیگری الهام گرفته باشد.

فیلمبرداری به صورت سکانس پلان است و مثل تئاتر، کات ندارد و سکانس ها طولانی است. این کار را برای بازیگران و دیگر عوامل مشکل کرده است، اما احساس تماشای یک تئاتر را به بیننده منتقل می کند.

شاید بتوان گفت که شخصیت پردازی فیلم ضعیف بوده و می شد که روی بعضی از شخصیت ها مثل شخصیت جالب مارتین که برای مخاطب هم جذابیت داشت، مانور بیشتری داده شود، یا شخصیت سروش صحت در نقش عموی شهرزاد به نظر کاملاً زائد و بدون پرداخت دقیق بود. امیر جعفری باز هم در نقش متفاوتی که از خود نشان داد، درخشید. پدری با گرایش های مذهبی و سنتی که مثل خیلی از پدرهای امروز بین تعصبات خود و روشنفکری دست و پا می زند. و در آخر تنها کسی که مستاصل و تنها ماند، بدون اینکه دانسته باشد، چه کاری درست است، همان پدر بود.

این ساخته دوم بهنام بهزادی است که باوجود این که خالی از اشکال نبود اما در جشنواره امسال از تعدادی از کارگردانان صاحب نام سبقت گرفت و نوید روزهای خوبی را برای این کارگردان جوان خوش ذوق داد.

اختصاصی نقد فارسی


برچسب‌ها:

تاريخ : 28 آبان 1393برچسب:, | 13:18 | نویسنده : احمد |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By SlideTheme :.